loading...
پرتو علم
م.ح بازدید : 54 دوشنبه 28 تیر 1389 نظرات (0)

دانشگاه خراسان
در ابتداى تأسيس گروهى از «خواص مؤمنان» كوشيدند كه بردانشگاه خراسان نام «دانشگاه رضوى » بگذارند، ولى سرانجام اين بنياد فرهنگى «دانشگاه مشهد» نام گرفت و حال آن كه نام «خراسان» عامتر و داراى معنايى وسيعتر و عزيزتر است و شكوه و شمول و نتيجه تناسب بيشتر دارد.
دانشگاه خراسان اين دانشكده ها را داراست:
1 ـ دانشكده ادبيات، شامل رشته هاى زبان (انگليسى و فرانسه)، تاريخ و جغرافى ، ادبيات فارسى .
2 ـ دانشكده پزشكى دوره كامل هفت ساله، كه تاكنون پنج دوره فارغ التحصيل داشته و بيمارستان بزرگ شاهرضا آزمايشگاه اين دانشكده است.
3 ـ دانشكده عالى پرستارى جرجانى كه دانشجويان آن با درجه ليسانس به عنوان «نرس» فارغ التحصيل مى شوند. گويا اين دانشكده از بودجه آستانه رضوى مى گردد.
4 ـ دانشكده كشاورزى كه تازه تأسيس شده.
5 ـ دانشكده معقول و منقول كه شامل رشته هاى وعظ و خطابه و معقول ومنقول است و اكثر دانشجويان آن «طلاب علوم دينى »اند.
مشهد 2هنرستان (حرفه اىـصنعتى )، 3 دانشسراى مقدماتى (پسران و دختران و كشاورزى )، 24 دبيرستان و 82 دبستان دارد.

كتابخانه ها
مشهد از حيث كتابخانه و كتاب به نسبت بعضى از شهرها كمابيش توانگر است، اگر هنجارى باشد كه بتواند فايده كتابهاى موجود در كتابخانه هاى شهر را با تسهيلات و شيوه هاى امروزين و نشر فهرستها عام كنند و در اين خصوص دلسوزى داشته باشند و مردم اهل را به كارها گمارند، شايد كمتر شهرى از اين حيث همتاى مشهد باشد. اينك مشهورترين كتابخانه ها:
1 ـ كتابخانه آستان قدس رضوى كه (به غير از مكررات) در حدود 40000 كتاب خطى و چاپى و مخصوصاً بعضى نسخ نفيس يگانه خطى ناياب كتابخانه هاى ايران است وغالب كتبش اهدايى و وقفى است. هنوز فهرست كامل و تمامى از اين كتابخانه منتشر نشده. قديمترين كتاب اين خزينه عزيز وقف و اهداى ابوالبركات على بن حسين و تاريخ وقف آن 421 هـ.ق است و نيز قرآنى كه هم در اوايل قرن پنجم در عهد ديالمه وقف شده. واقف آن «شهرستى بنت الامير ابى العباس خسرو فيروزبن ركن الدوله» است. از آن زمان تا كنون به مرور بر كتب اين بيت بزرگ افزود شده تا امروز كه از معروفترين و مجهزترين كتابخانه هاى ايران گرديده است. (در اين خصوص رجوع كنيد به جلد اول فهرست كتب آستانه قدس رضوى ، تأليف فاضل ارجمند آقاى اوكتائى ، چاپ مشهد، 1345 ق و نيز جلد دوم مطلع الشمس اعتماد السلطنه و نيز بيست مقاله مرحوم علامه قزوينى ، چاپ ابن سينا، تهران، اسفند 1332، ج 2 از ص 238 به بعد و نيز حديقة الرضوية از ص 362 به بعد.)
نكته اى كه دراينجا لازم است گفته شود اين است «كتابخانه ملى ملك» در تهران بنا به وقفنامه صاحب آن صاحب آن حاج حسين آقاى ملك خراسانى ، شعبه اى است از كتابخانه آستان قدس رضوى . اين مرد براى مردم خراسان و خاصه مشهد، كارهاى عامّ المنفعه بسيار كرده است، چنان كه دراين مقاله ديديم در چند مورد نام او به مناسبت ميامن و سودمنديها و نيكيها به ميان آمد. (درخصوص وقفنامه كتابخانه ملى ملك و اينكه شعبه اى از كتابخانه آستان قدس رضوى است ر.ك: حديقة الرضوية از ص 364 به بعد.)
درباره كتب كتابخانه آستانه، نقل اين سخن مرحوم علامه قزوينى را بى مناسبت نمى داند: «اين نكته را نبايد از نظر دور داشت كه اگر كتابخانه روضه مقدسه رضويه از حيث كميّت به پاى كتابخانه هاى مشهور دنيا نمى رسد؛ ولى از حيث كيفيت يعنى از حيث امتياز نسخ و از لحاظ ندرت يا قدمت يا صحت يا ظرافت و صنعت ونحو ذلك تا درجه زيادى جبران آن نقايص را مى نمايد و هيچ بعيد نيست كه بعضى نسخ بكلى منحصر بفرد عديم النظير در تمام دنيا، در آن مخزن جواهر نفيسه موجود باشد ... »(بيست مقاله، جلد دوم، چاپ مذكور، ص 245.)
2 ـ كتابخانه مسجد جامع گوهرشاد كه نزديك به ده هزار جلد كتاب خطى و چاپى دارد و اكثر آنها كتب دينى و مذهبى است. محل اين كتابخانه جنب مسجد است.
3 ـ كتابخانه فرهنگ كه بتازگى داراى ساختمان جديد و آبرومندى شده است، درخيابان پهلوى در زاويه دبيرستان شاهرضا، در حدود 14 هزار جلد كتاب و اكثر كتابهاى عمومى و محل استفاده اهل ادب دارد.
4 ـ كتابخانه مدرسه نواب، واقع در خيابان نادرى مقابل كوچه ملك، نزديك به حرم امام، در حدود 4 هزار جلد كتاب دارد كه البته اكثر آن كتب دينى است؛ اما نسخ خطى گرانبهايى نيز در آنها يافت مى شود.
5 ـ كتابخانه دانشكده ادبيات خراسان، كه به همت استاد دكتر على اكبر فياض تأسيس شده، در حدود 6 هزار جلد كتاب دارد. بتازگى شنيده ام كه شاعر فاضل محمد قهرمان تربتى را به تصدى آن گماشته اند كه جوانى اهل و صالح و دلسوز است و اميد رونق و سودمندى اين كتابخانه از اين رهگذر روزافزون است.
6 ـ كتابخانه دانشگاه خراسان كه به همت آقاى دكتر سامى راد رئيس دانشگاه خراسان تأسيس شده و داراى كتب علمى و فنى جامعى است به زبانهاى مختلف، ومورد استفاده دانشجويان و استادان دانشگاه در رشته هاى علمى و فنى .
7 ـ كتابخانه دانشكده معقول و منقول كه تازه تأسيس شده وهنوز چندانى كتاب ندارد ولى روبه توسعه است.
8 ـ كتابخانه هاى دبيرستانهاى شاهرضا، فردوسى ، دانشسراى مقدماتى ، هنرستان وغيره كه متأسفانه چندان مورد استفاده نيستند و نظم و روش مناسبى ندارند، اگر چه بعضى شان كتابهاى نفيس و عالى دارند، من جمله كتابخانه دبيرستان شاهرضا در حدود شش هفت هزار جلد كتاب دارد كه لااقل سه هزارش از كتب نخبه و نفيس است. اصولاً در كار كتابخانه هاى دولتى مشهد فعاليت و هماهنگى و شيوه بهنجارى حاكم نيست، جز از كتابخانه هاى فرهنگ و دانشگاه، از بقيه استفاده چندانى نمى شود و به جاى «مخزن كتب» مى توان آنها را «محبس كتب» ناميد.
9 ـ كتابخانه استاد محمود فرّخ خراسانى ، شاعر فاضل معروف كه خاصه از لحاظ متون ادبى خطى و چاپى كتابخانه جامع و ارزشمندى است. در حدود 5 هزار جلد كتاب نخبه و نفيس دارد. اگرچه اسماً كتابخانه اى خصوصى است ولى رسماً درش به روى مردم اهل ومراجعان خاص وعام و دور ونزديك باز است. كتابخانه و خانه فرّخ در واقع مهمان سراى ادبا و فضلاى وارد به خراسان است.
10 ـ كتابخانه دكتر احمد شاملو كه كتابخانه اى راكد و خصوصى است و در حدود 5 هزار جلد كتاب خوب و قابل استفاده دارد، ولى البته در حكم انبارى است كه توانگرى به عنوان اشياى نفيس، كتابها را در آن حبس كرده است. خب البته اختيار مال خود را دارد.

مشايخ ومشاهير
طوس ومشهد (مثل بيشتر شهرهاى خراسان) نه از آن جاهاست كه در چنين مجالها بتوان حتى فهرست نامهاى مشاهير و بزرگان علم وهنر، خاصه شعر و ادب آن را نوشت. خراسان قديم مهد و منبت زبان و ادبيات فارسى است و از حيث افتخارات ادب ملى ما سرآمد همه ولايت ايران است. اگر ميراثى كه خراسانيان براى تاريخ و آداب ايرانى چه در هنر و ادب چه در ديگر شؤون باقى گذاشته اند، از مجموعه آثار ملت ما حذف شود. ديگر چيز كرامندى باقى نمى ماند. زبان فارسى قباله طبيعى و مادرى ارواح مردم خراسان است. ادبيات صوفيانه زبان ما كُلاً و كاملاً به تمامى نخبه و جواهر آثارش از مردم خراسان است. كافى است كه اين چند نام را بشناسيم تا بدانيم كه اين دعاوى مبالغه آميز نيست: از رودكى تا فردوسى ، اسدى ، خيام، سنايى ، عطار، مولوى ، بيرونى ، بوسعيد، بوعلى ، غزالى ها، دو خواجه عبدالله و نصير ... و اما طوس از چشم و چراغهاى خراسان موصوف است درباره طوس پيش از خواجه نصير و كه وكه ها گفته بودند:

هر وزير و مفتى و شاعر كه او طوسى بود   چون نظام الملك و غزالى و فردوسى بود

پس بهتر آن است كه باب مشايخ و مشاهير طوس و مشهد را نگشاييم كه در اين مختصر نگنجد.

غذاهاى بالنسبه خاص
در ديوان «طعمه» غذاهايى به خراسان نسبت داده شده كه حتى اسامى شان هم امروز براى ما عامه مردم طوس تازگى دارد، چه رسد به اينكه طرز پختن و اجزاى تركيبى آنها را بدانيم. چون اين گونه مطالب در جايى به تماميت و كمال ثبت و ضبط نشده، در برنامه تحقيقات «محققان» ما نيز قضاياى سال فوت نويسندگان و شعرا و ممدوحان ايشان و كشت و كشتارهاى اميران و فاتحان مجالى براى پرداختن به بعضى مسائل زندگى جوامع و اختصاصات هر شهر و ناحيه باقى نگذاشته، از اين رو چندان معلوم نيست، يا من نمى دانم، كه مثلاً مردم طوس در فلان زمان چگونه مى زيسته اند، چه ها مى پوشيده اند، مى نوشيده اند، مى خورده اند و از اين قبيل موضوعات. اما در زمان ما غذاهاى مردم مشهد تقريباً غذاهاى معمولى همه جاست. گويا گذشته است زمانى كه اين مثل صادق بود كه «هر محله اى يك جور آش مى پزند». با ازدياد روابط شهرها، خاصه مشهد كه مردم هفتادودوملت در آنجا جمع آمده اند و با خود رسم و سنتها، ميوه و شيوه ها، آش و قماشها آورده اند،
ديگر خصوصيتهاى خاص. در همه موارد از ميان رفته، در اغذيه نيز همچنان.
شايد قديمترها اهل مشهد را اغذيه خاص بوده است، اما امروز ويژگى چندانى مشهود نيست. نوكيسه توانگران و «اعيان» غالباً غذاهاى فرنگى مى خورند. تهيدستان و درويشان نيز كه با مختصر تفاوت حتى غذاهاى « ين المللى » دارند، «بومى ملى جهانى »، يعنى ساده ترين و ارزانترين. اما غذاهاى «بومى ملى » تهيدستان همه شهرهاى وطن ماـو منجمله مشهدـمعلوم است چه هاست: آبگوشت، «الحسرت الملوك» اشكنه و امثال اينها. اسمها ممكن است فرق كند، و فى المثل به قول ملك الشعرا بهار اهل مشهد بگويند: «نون دراغ و هندونه ى كغ»، اما رسمها يكى است، نون همان نان است، دراغ، دوغ بى رمق خشك شده كه در آن پنير را نگه مى دارند، هندوانه كغ نيز كال و نارس و بى مصرفِ اين ميوه است كه تهيدستى برايش مصرفى پيدا كرده. شايد مردم متوسط الحال وميانه، كم و بيش ويژگيها را حفظ كرده باشند. اينجا چند تايى از آشها و بعضى غذاهاى بالنسبه خاصـمتداول و معمول مردم ميانه حال مشهدـرا مى نويسم:
1 ـ آش لخشك (ل خشه، لخشه): نوعى آش رشته است بى بنشن و بقولات، رشته را نازك و پهن مى برند و با سبزى و مختلفات مى پزند و چاشنيش كشك است و گاه سيرداغ هم بر سرى دارد. روى آن قيمه هم مى ريزند. گويا اصلاً اين آش غذاى تركان بوده، نام تركيش «تتماج» است بر وزن « افتاد».
در قديمها رشته و لاخشه بُرى در مشهد كار اختصاصى بعضى زنها بود؛ همه نمى توانستند خوب ببرند. زنان رشته بُر به خانه ها مى رفتند و روزى يا بيشتر را به كار برش مزدورى مى كردند.
2 ـ آش اماج (اماج بر وزن « مراد » يا اوماج بر وزن « طومار »): آشى است نظير «شولى » يزديها، البته بى سركه وچغندر. سبزى و عدس و آب را بار مى گذارند، عدس كه پخته شد، آرد را «اماج» مى كنند و در ديگ مى ريزند. مزه خامى و فطيرى خمير كه رفع شد، پياز داغ و نعنا داغ در آن مى ريزند. جوشى كه خورد، غذا آماده خوردن است. آش اماج و آش لخشه غذاى كاملى نيست، پيش غذايى است كه لختى قبل از «ناهار» و در واقع براى رفع يا پيشگيرى كسالت و تنبلى جهاز هاضمه خورده مى شود. آش اماج چندان مزه و لطفى ندارد، البته به مذاق من.
3 ـ آش چولى كش: رشته باريك بريده و برشته را در ديگ مى ريزند باكمى آب و مى پزند تا مزه خاميش برود. بعد مثل برنج در سبد صاف مى كنند و دم مى كنند. پس از اينكه دم كشيد سرسفره مى آورند. ظرفهاى روغن گداخته و داغ و نيز كشك و نعنا داغ را هم آماده كرده اند، درهم مى كنند و بسم الله.
4 ـ آش جوشوره (جوش بره وجوش بيره): در غياث اللغات آمده: «جوش ببره، طعامى است كه از آرد و فطير سازنده و قيمه درآن ريزند.» شرح بيشتر در دستور پختن اين آش چنان كه در مشهد متداول است، از اين قرار است كه خمير نازك را چارگوش، چارگوش مى برند و لاى هر برشى قيمه، و گوشت سرخ كرده، مثل دلمه مى گذارند و باسبزى در آب و روغن و ادويه ومخلفاتِ مزه بخشـكه در همه غذاها مرسوم استـمى پرند. مزه خامى خمير كه رفت و چند جوش خورد، غذا پخته است وآماده خوردن. چاشنى اين آش نيز كشك و نعنا داغ و احياناً سير داغ است.
در امثال عاميانه مردم مشهد يك بيت سعدى را تغيير داده در موارد مناسب به كار مى برند، بدين گونه:

يا مخور با فيلبانان جوش بره   يا بناكن خانه اى فيل توش بره!

5 ـ فطير مسكه (به كسر«ف»): آرد را بى مايه خمير مى كنند، با ضرب مشت مى ورزند و مى رسانند، و در تابه هاى داغ با «خروج» (بر وزن خروس به معنى خرده آتش با خاكستر) با حرارت كم مى پزند. دو رويش سرخ كه شد در ظرفها مى گذارند و مسكه (بروزن « دشنه » به معنى كره) لا به لاى آن مى گذارند، و ديگر خوردنى است.
6 ـ ديگچه: غذاى خوشمزه اى است گويا خاص مشهد. نوعى شير برنج است اما با چند تفاوت: برشته و مغز پخت بايد بشود، سفت بايد بشود، شكر و شيرينى و زعفران و گلاب و هل را در خود شير به بار مى آورند و دَم مى كنند و به كار مى برند، به سفره مى رسانند. اين غذا را نمى دانم چرا غالباً نذر امام حسن مى كنند و بيشتر (همچنان كه شله زرد نذر اربعين است) روز قتل امام حسن از نذرهاى عمومى است، اما در مواقع ديگر غذاى معمولى است و نذر كسى نيست (جز شكم).
7 ـ چنگالى : روغن را داغ مى كنند، در آن نان بيات (خاصه بيات تا ترد باشد) خرد مى كنند و با شكر يا شيره نبات يا نوعى شيرينى ديگر به بار مى آورند، با چنگ و مشت آن را مى ورزند، مى خورند. مردم مشهد گويا به مناسبت چنگمالى شدن اين غذا نامش را «چنگال» گذاشته اند، اما در لغتنامه ديوان بسحق اطعمه (و بعضى جاهاى ديگر) «چنگال» ناميده شده ، بدين شرح: «چنگال، نانى كه در روغن خرد بشكنند و بمالند وقدرى شيرينى بدان زنند.» بسحق مثنوى كوتاهى درباره اين غذا دارد بنام «اسرار چنگال». (ر.ك: بسحق. از ص 30 تا 33.) پس از مقدمه مثنوى هر كدام از اجزاى چنگالى (خرما و روغن و نان) سرگذشت خود را مى گويند و ترجيع كلامشان اين است:

اين زمان در چنگ چنگالم اسير   مى خورم مالش زهر برنا و پير
چنگ چنگالى مرا دارد به دست   گوشمالم مى دهد هر جا كه هست

 

چند مثل و اعتقاد عاميانه و ابياتى به لهجه مشهدى
فولكلور مشهد با آن كه در حال مسخ و دگرگونى است و دارد به فرهنگ جارى و سارى شلم شورواى همه جايى و هيچ جايى بدل مى شود، باز هم هنوز كم وبيش زمينه بكرى است و اخيراً گويا بعضى از دانشجويان دانشگاه خراسان به گرد آورى فرهنگ عاميانه مشهد سرگرم اند، بايد در انتظار نتيجه زحمات ايشان بود. گرچه فولكلور مشهد فولكلور همه شهرهاى خراسان است. اما باز هم خطوط خاص دارد.
اين حكم در مورد لهجه مشهدى هم صادق است، كه هنوز در آن كار اساسى كاملى نشده است. من مدتى است به خود اين اميد را مى دهم كه سرانجام روزى بتوانم در امر ثبت و ضبط اين لهجه كه «مادر لهجه» زبان ماست و دقايق و لطايف و امكانات بسيار دارد، كارَكهايى بكنم، اما اين اميد ديرى است كه همچنان اميد مانده. به هر حال چون كار در جهات مختلف فرهنگ عاميانه، با شعب و شاخه هاى گوناگونى كه دارد، كار وسيع و بزرگى است و ما در اينجا مجال كم داريم؛ حقش بد كه اصلاً از اين در درنمى آمديم، اما براى اينكه مقاله ما به كلى خالى از اين رنگ و آهنگ نباشد، چند مثل و مرسوم و اعتقاد عاميانه و ابباتى به لهجه مشهدى را چاشنى خاتمه سخن مى كنم مثل:
كَسه هاى مسى رفتند زير آب، كَسه هاى چوبى آمدند روى آب. كه معادل است با نيكان رفتند و بَدان جاى ايشان گرفتند. كَسه لهجه اى از كاسه است.
هر كه رَه [ را ] شكل بابا بود، بغل ننه دخو نمكنن. هر كه را شبيه پدر بود، در آغوش مادر نمى خوابانند، مساوى است با: هر گردى گردو نيست.
اَدم نكرده كار، بگو چندش مزد كار؟ ادم بر وزن «قدم» همان آدم است در «نكرده» اول و دوم مكسور است، مساوى است با: كار را به كاردان بايد سپرد.
نه سر دره نه سامون، غمزه دره فرامون. نه (به كسر اول) دره (به كسر اول و فتح دوم) فرامون، لهجه اى از فراوان؛ مساوى است با: افاده ها طبق طبق، سگها به دورش وق و وق، كه درتهران متداول است.غالباُ هنگام رد خواستگار، درغيابش مى گويند، وقتى كه مى پرسند:«چرا فلانى رابه دامادى قبول نكرديد؟»

مرسوم و اعتقاد
معمولاً در شب چهارشنبه سورى كوزه هاى كهنه را مى شكنند.
براى بخت گشايى دختران به خانه مانده:
الفـبه گردن دختر قفلى مى بندند و او را سرچهار راه مى نشانند. قفل را بايد رهگذرى باز كند. اگر جوان باشد دختر شوهر خواهد كرد والا فلا.
بـدختر بايد روى چرخ كوزه گرى بنشيند و گردو بشكند.
جـعطار سرگذر را بايد گول بزند و از او عاطل و باطل بخرد.
دـنخ سفيد به شصت دستش ببندد و لب جوى آب بنشيند.
هــدختر را به دروغ از خانه بيرون مى كنند و با چوب نيمسوز تعقيبش مى كنند.
وـدختر بايد سرچاههاى دباغخانه شمع روشن كند.
مراسم نوروز مثل تقريباً همه جاست. سبزه را « سبزنا » مى گويند. در شب اول عيد رشته پلو درست مى كنند و آن را علامت به دست آمدن رشته كار مى دانند. شب دوم سبزى پلو، علامت خرمى . شب سوم ماهى پلو، علامت چى ؟
در موقع خواستگارى سبزى جلو دختر مى گذارند تا پاك كند. زير بغل و دهانش را مى بويند. دخترى كه پاى بزرگ داشته باشد مورد پسند نيست، زيرا پاى بزرگ نكبت مى آورد. سر بزرگ مطلوب است، زيرا علامت دولت است. دندانهاى پيشين دختراگر تنگ هم نباشد و جدا از هم باشد، خوب است، نشان فراخ روزى بودن اوست. دختران سبز چشم اغلب بد ذات اند و گود چشمان، چشمشان شور است. در دعوت به عروسى پيش از رسم كارت دعوت فرستادن ظرفى را پرنقل مى كردند و در آن برگ گل مى ريختند وبه در خانه هاى دوستان و آشنايان مى بردند، طرف رضايت خود را براى آمدن به عروسى با برداشتن يك نقل و يك برگ گل اعلام مى داشت. سفره عقد را روى سر دخترهاى دم بخت مى تكانند. پس از جارى شدن صيغه عقد از عروس و داماد هر كدام زودتر پاى خود را روى پاى ديگرى بگذارند، زبانشان به سر آن ديگرى دراز خواهد بود. موقع رفتن عروس به خانه داماد، پدر عروس يا بزرگتر ترينه محرم ديگر، يك لقمه نان و پنير و سبزى به كمر عروس مى بندد، عروس بايد پس از رسيدن به خانه داماد اولين غذايش اين باشد تا هوو سرش نياورند.
پر و برگ چاى اگر در استكان بالاى چاى بايستد، مهمان خواهد آمد.
قار قار كلاغ (برخلاف بسيار جاها) علامت خبر خوش است، خاصه در صبحهاى برف.
جغد بر ديوار نشيند، خاموش ماند، شوم است.
لك سفيد روى ناخن نشانه چيزى نو خريدن است، جامه نو بيشتر.
نزديك غروب آب نمى آشامند. معتقدند كه درچنين ساعتى به مردگان آب مى دهند.
خروس سفيد سيّد است. گربه سياه جن است. به طور كلى حيوانات سفيد خوب و سياهها شوم اند.
چشم راست بپرد، علامت خبر خوش است. چپ خبر بد.
وقتى كسى از خانه اى به سفر رود، آن روز جاروب نمى كنند و خاك اتاق را بيرون نمى ريزند.
شب جاروب نمى كنند و اگر كسى مجبور باشد، در موقع رفت وروب، چيزكى به دندان مى گيرد و مى گويد: خانه عروسى را جارو مى كنم.
روز اولى كه كسى در خانه اى مى ميرد، جاروب نمى كنند چون پشت مرده به خاك نمى نشيند.
روز عيد غدير نبايد خياطى كرد، والا دست «عقربك» مى گيرد.
يكشنبه و چهارشنبه نبايد به بيمار پرسى رفت.
از شعرايى كه به لهجه مشهدى شعر گفته اند، بين عامه مشهورتر از همه «كفاش خراسانى » است كه «دعانامه» و «نفرين نامه» او كه به اصطلاح لحن ادبى دارد، از كتب پرتيراژ عاميانه است، ولى شعرهايى كه به لهجه مشهدى گفته است، طبعاً فقط بين مردم مشهد رايج است. دراين اواخر مرحوم «شيخ احمد بهار» از خويشاوندان ملك الشعرا بهار نيز شعرهايى با عنوان «داش غلم» به اين لهجه سروده است كه شهرت يافته. اين شعرها بيشتر سياسى و اجتماعى است. ملك الشعرا بهار نيز شعرهايى به لهجه دارد كه قسمتى از آن در جلد دوم ديوانش منتشر شده. چند بيتى ازدو غزل او را كه فهمش براى همه بالنسبه آسان است نقل مى كنيم:

يقين درم اثر امشو به هاى هاى مو نيست   كه يار مسته و گوشش به گريه هاى مو نيست
خـدا خـدا چه ثمـر اى مؤذنا، كِامشو   خـدا خـداى شمايه، خـدا خداى مو نيست

 

* * *

 

گفتى كه ممير، وخته مو لبيكمه گفتم   هى هى بخدا خوب تو گفتى مو شنفتم
تا زور درى تير بزن، بازوى صياد   مو كفـتر جون سختم و آسون نميفتم
ديشو بخيال صدف سينـه صافـت   تا وقـت سحر مُرورَى ِ اشك مسفتم

 

بخشى از مقاله طوس ديروز و مشهد امروز
نوشته مهدى اخوان ثالث، از كتاب حريم سايه هاى سبز(ج1)، زير نظر مرتضى كاخى
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
برای کامل تر کردن دوستانی که می خواهند از مواردی درباره ی تمامی موارد گلچینی کرده ایم که انشاالله باعث جلب رضایت دوستان گردیده شده باد.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 222
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 39
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 210
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 234
  • بازدید ماه : 318
  • بازدید سال : 744
  • بازدید کلی : 16,023
  • کدهای اختصاصی