loading...
پرتو علم
م.ح بازدید : 47 پنجشنبه 14 مرداد 1389 نظرات (0)

چگونگی ورود به خانه ی فاطمه علیها السلام

طبری گوید: «عمربن خطاب به منزل علی آمد ، منزلی که طلحه و زبیر و مردانی از مهاجران در آن گرد هم آمده بودند. زیبر با شمشیر برهنه بیرون آمد ولی پایش لغزید و زمین خورد و شمشیر از دستش افتاد و بر او هجوم بردند و دستگیرش کردند.[9]»
ابوبکر جوهری گوید: « علی را در حالی که می گفت : «من بنده خدا و برادر رسول الله هستم» به نزد ابوبکر آوردند و به او گفتند : «بیعت کن!» گفت : «من به این کار از شما سزاوارترم! با شما بیعت نمی کنم ، بلکه این شمائید که باید با من بیعت کنید! شما با استناد به خویشاوندی با رسول خدا خلافت را از دست انصار بدر آورید و انصار به خاطر گفته شما تسلیم شدند و حکومت را تحویل شما دادند. من نیز با استناد به آنچه شما بدان استناد کردید بر شما احتجاج کرده و می گویم : «اگر از خدا می ترسید درباره ما به انصاف عمل کنید ، و همان را که انصار برای شما به رسمیت شناختند برای ما به رسمیت بشناسید! و گرنه دانسته ستم کنید و بار آن را بر دوش کشید!» عمر گفت : «تو هرگز رها نمی شوی تا بیعت کنی!» و علی به او گفت: «ای عمر! شیری را که بخشی از آن نصیب توست خوب بدوش! امروز پایه های حکومت ابوبکر را محکم کن تا فردا آن را به تو باز گرداند! نه ، به خدا سوگند! سخنت را نمی پذیرم و از او تبعیت نمی کنم!» ابوبکر گفت : «اگر با من بیعت نمی کنی باشد ، مجبورت نمی کنم»[10]

سلیم بن قیس گوید : «از سلمان فارسی پرسیدم : «آری به خدا سوگند وارد شدند و آن حضرت در حالی که چادر به سر نداشت فریاد زد : «پدر جان! یا رسول الله! ابوبکر و عمر در حالی که هنوز چشمان تو در قبر آرام نگرفته چه بد کردند!» و این را با صدای بلند می گفت.» آری  ، آنان کار را بدانجا کشاندند که پهلوی زهرا علیها السلام را شکستند و محسنش را سقط کردند و برای همیشه ملازم بسترش نمودند تا با همان حال به شهادت رسید و به ملاقات ربّ العالمین و احکم الحاکمین نائل آمد !
آری ، اینها همه از سقیفه شد ، آنها حرمت خانه ی فاطمه را شکستند و وارد آن شدند ، «یزید» هم حرمت خانه ی خدا و مدینه رسول الله را شکست و به آنجا لشکر کشید و قتل عام کرد و بیت الله را سنگباران نمود و ... حرمت حریم فاطمه که شکست حرمت شکنی آغاز شد و ادامه یافت تا «حجاج بن یوسف» کعبه را کوبید و آتش زد و چنگیزیان به کشورهای اسلامی هجوم بردند و صلیبیان به کشتار مسلمانان پرداختند و تا امروز که بعثیان اسلامی ایران هجوم آوردند و ...
اینها همه از نشست سقیفه و مشی صحابه و سیره ابوبکر سرچشمه گرفته است ، و شگفتا که بعد ها این سیره را جزئی از اسلام به حساب آوردند و در شورای شش نفره از علی علیه السلام خواستند تا به کتاب خدا و سنت رسول و سیره شیخین [ابوبکر و عمر] عمل کند! راستی را که کار اسلام به کجا کشیده بود ! آیا علی بن ابیطالب می توانست به سیره ای که درِ خانه ی زهرا را آتش می زند  ، عمل کند و آن را تأیید نماید  ؟! و آیا حسین بن علی علیه السلام قادر بود این فجایعِ اسلام برانداز را نادیده انگارد ؟!
آری ، سید جوانان اهل بهشت با همین لشکر کشته شد ، لشکر مهاجم به خانه ی فاطمه ، لشکر سقیفه و لشکر خلافت قریشی !!

محاصره اقتصادی اهل البیت و مصادره فدک

پس از چند روزی که پایه های حکومت تثبیت شد و کودتاگران بر اوضاع مسلط شدند ، به رایزنی پرداخته و در صدد محاصره خاندان هاشمی به ویژه اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه وآله بر آمدند. از این رو با نقشه ای دقیق به محاصره اقتصادی آنان پرداختند و در مقدمه آن «فدک» را که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله در زمان حیات خویش به فاطمه علیها السلام بخشیده بود ، مصادره کردند. مشروح داستان چنین است :
«پس از فتح خیبر و گشوده شدن قلعه های متعدد یهود ، با ثروت انبوهی که در آنها بود پیامبر صلی الله علیه و آله و همه مسلمانان ثروتمند شدند. زیرا همه غنائم جنگی ، پس از جدا کردن خمس آن که سهم پیامبر بود ، بین ایشان تقسیم می گردید. البته برخی از این قلعه ها چون بدون جنگ تسخیر شده بود به فرمان الهی در اختیار رسول الله صلی الله علیه و آله قرار می گرفت [11] ، پیش از آن نیز هنگامی که پیامبر صلی الله علیه وآله به مدینه هجرت کردند ، بخشی از زمین های مرتفع اطراف مدینه را که آب بر آن سوار نمی شد به آن حضرت هدیه کرده بودند که پس از گسترش شهر قیمت پیدا کرد. و نیز ، یکی از علمای یهود به نام «مخیریق» که منتظر ورود پیامبر به مدینه بود ، به محض اطّلاع از حضور پیامبر صلی الله علیه وآله در قبا «قُبا» خدمت آن حضرت رسید و پس از تطبیق اوصاف رسول الله صلی الله علیه وآله با آنچه در کتب آسمانی دیده بود ، اسلام آورد و به هنگام جنگ احد «یهود بنی قریظه» را به یاری پیامبر فرا خواند که آنان سرباز زدند و گفتند : «امروز شنبه است و ...» به هر حال ، او خود در جنگ احد شرکت کرد و به شهادت رسید. و چون از ثروتمندان یهود بنی قریظه بود وصیت کرد که : «اگر من شهید شدم باغ های آباد هفت گانه ام از آنِ پیامبر خاتم باشد.»

خلاصه ، خمس غنائم جنگی ، فی و انفال و صفای ، یعنی : آنچه که بدون جنگ به دست مسلمانان افتاده بود و هدایای بسیاری که تقدیم پیامبر شده و می شد ، پیامبر صلی الله علیه و آله و مسلمانان را پس از تنگدستی های سخت و توانفرسای اولیه ، توانمد و دارا کرده بود. رسول خدا صلی الله علیه وآله نیز ، از سهم خود و آنچه در اختیارش قرار گرفته بود به تدریج در اختیار مسلمانان ، بویژه مهاجرانی که از دارائی و اموال خود در مکه محروم شده بودند ، قرار می داد و به آنان می بخشید. آن حضرت به افرادی چون ابوبکر ، عمر ، عایشه و دیگران ، هریک را به فرا خور حال سهمی بخشیده بود و چون به فاطمه علیهاالسلام چیزی نداده بود ، این آیه نازل شد : «وَ آتِ ذَا القُربی حَقَّهُ : حق خویشاوند را بپرداز![12]» این حق چه بود؟ این حق ، سهمی بود که خدیجه علیها السلام در ترویج و باروری اسلام داشت ، او که از ثروتمندان مکه بود و همه دارائی اش را در راه اسلام فدا داده تا اسلام بدین پایه از عظمت رسیده بود ، اکنون در دنیا نیست ولی یگانه وارث او فاطمه ی زهرا علیها السلام در میان مسلمین است ، پس باید اندکی از بسیارش را جبران کرد و حق او را ادا نمود ، بنابراین ، رسول خدا به فرمان خدا «فدک» را به فاطمه علیها السلام داد ، و فاطمه علیها السلام از آن پس فدک را در اختیار گرفت و کارگزار و کار پرداز بر آن گماشت.
و اکنون هیئت حاکمه ی نوپای کودتا به این نتیجه رسیده بود که باید اهل بیت رسول الله را در تنگنای معشیت و محاصره اقتصادی قرار دهد تا اوّلاً : افراد وابسته به این خانواده را از پیرامون ایشان پراکنده سازد و ثانیاً: آنان را به سازمان و تشکیلات خود نیازمند و وابسته گرداند. لذا فدک را با این دستاویز که پیامبر صلی الله علیه وآله ارث نمی گذارد از فاطمه علیها السلام ستاندند و در اموال عمومی وارد کردند.
پس از آن فاطمه علیها السلام برای استیفای حق خویش به پا خاست و شِکوه کرد و با آنان مخاصمه نمود و ابوبکر با استناد به حدیثی که تنها خودش راوی آن بود از ادای حق آن حضرت سرباز زد که خلاصه داستان چنین است :

میراث رسول الله ، شکوای فاطمه و پاسخ ابوبکر

پس از وفت رسول خدا صلی الله علیه وآله و جریان سقیفه ، ابوبکر و عمر به یکباره همه زمین های زراعتی بر جای مانده از پیامبر را تحت سیطره خود گرفتند. آنان متعرّض هیچ یک از زمین هایی که آن حضرت در حیات خود به مسلمانان بخشیده بود نشدند امّا سرزمین «فدک» را که رسول خدا صلی الله علیه وآله در زمان حیات خود به دخترش فاطمه علیها السلام بخشیده بود ، مصادره و دراستیلای خود گرفتند و فاطمه علیها السلام را بر آن داشتند تا در این باره و درباره میراث پدرش رسول خدا صلی الله علیه و آله با آنان به شرح زیر ، به مجادله و مخاصمه برخیزد :
از خلیفه دوم عمر روایت شده که گفت : هنگامی که رسول خدا از دنیا رحلت کرد من و ابوبکر نزد علی رفتیم و گفتیم : نظر تو درباره میراث و ما تَرَک رسول خدا صلی الله علیه و آله چیست ؟
گفت: «ما سزاوارترین مردم به رسول خدا هستیم!» عمر می گوید گفتم : «سرزمین خیبر چه می شود ؟»
گفت : «سرزمین خیبر نیز چنین است.»
گفتم : «سرزمین فدک چه می شود ؟»
گفت : «سرزمین فدک هم چنین است.»
گفتم : «به خدا سوگند بدانجا می رسانی که گردن های ما را با ارّه قطع کنی! نه ، چنین نیست! [13]»

اصل ماجرای غضب فدک به وسیله ابوبکر و عمر ، و مطالبه آن توسط حضرت فاطمه علیهاالسلام  ، در صحیح بخاری و مسلم و مسند احمد و سنن ابی داود و نسائی و طبقات ابن سعد و دیگر کتب معتبر مکتب خلفا مختصر و مشروح آمده است ؛ پایان ماجرا یا آخرین جلسه احتجاج و مخاصمه آن حضرت با ابوبکر چنین است :
«هنگامی که فاطمه علیها السلام همه دلایل و شواهد خود را بیان داشت و ابوبکر از پذیرفتن آنها امتناع کرد و چیزی از بخشوده های رسول خدا صلی الله علیه وآله و میراث او را به فاطمه علیها السلام باز نگردانید ، زهرا علیها السلام مصلحت را در آن دید تا این مخاصمه را در حضور مسلمانان مطرح نماید و از یاران پدرش یاری بخواهند . بدین سبب ، بنا بر آنچه در روایات محدثان و مورخان ، از جمله کتاب «بلاغات النساء» آمده ، فاطمه علیها السلام به سوی مسجد پیامبر صلی الله علیه وآله روی آورد.»

جوهری گوید: «هنگامی که فاطمه علیهاالسلام دریافت که ابوبکر فدک را به او باز پس نخواهد داد ، مقنعه پوشید و چادر برگرفت و با جمعی از خویشان و زنان بنی هاشم روانه مسجد شد و در حالی که همانند رسول خدا صلی الله علیه وآله راه می رفت بر ابوبکر و اطرافیان او وراد و در ورای پرده قرار گرفت. سپس با ناله ای جانکاه و آهی سوزان مردم را به شیون کشاند و مجلس را منقلب نمود و پس از آن اندکی سکوت کرد تا ناله ها خاموش شد و مردم آرام گرفتند. سپس حمد و ثنای خدا به جای آورد و بر رسول خدا صلی الله علیه وآله درود فرستاد و فرمود :
«من فاطمه دخت محمّد هستم! می گویم به گذشته باز گردیم : لَقَد جاءَکُم رَسولٌ ِمن اَنفُسِکُم عَزیزٌ عَلَیهِ ما عَنُِّتم حَریصٌ عَلَیکُم بِالمُؤمِنینَ رَئُوفٌ رَحیمٌ : «به راستی ، رسولی از خود شما به سویتان آمد که رنج های شما بر او دشوار است. بر هدایت شما حریص و نسبت به مؤمنان رئوف و مهربان است. [14] حال ، اگر نسبت او را بخواهید ، می بینید که او پدر من است نه پدر شما و برادر پسر عموی من است نه برادر شما!»

و سخن خود را ادامه داد تا بدانجا که فرمود :
«اکنون شما می پندارید که ما ارث نمی بریم ؟!  اَفَحُکمُ الجاهِلِیَّه یَبغُونَ وَ مِن اَحسَنُ مِنَ اللهِ حُکمَاً لِقَومٍ یُوقِنونَ : آیا حکم جاهلیت را نمی خواهند ؟ و چه کسی بهتر از خدا ، برای اهل یقین ، حکم می کند ؟! » ای پسر ابی قحافه ! آیا تو از پدرت می بری ولی من از پدرم ارث نمی برم ؟! راستی را که چیز عجیب و زشتی آوردی و اتهام بزرگی وارد کردی ! این ننگ و عار را فرا روی خود داشته باش تا در قیامت با تو مواجه گردد ! وه که چه نیکو حاکمی است خداوند و چه نیکو زعیم و ضامنی است محمد صلی الله علیه و آله ! آری ، وعده گاه ما قیامت است. آنجا که اهل باطل زیان می بینند ؛ سپس به سوی قبر پدر گشت و عرضه داشت : «پدر جان ! بعد از تو چه خبرها شد و چه مصائبی پدید آمد که اگر تو بودی چندان مهم نبود. ما همانند زمین تشنه ای که از باران محروم باشد ، تو را از دست دادیم و قوم تو وارونه شدند ، آنان را بنگر و از حالشان به دور مباش ! ای کاش بعد از تو با مرگ روبرو می شدیم و ...»

راوی گوید : « سخن فاطمه علیها السلام که به اینجا رسید مردم بگونه ای منقلب شدند و گریستند که تا آن روز نظیرش دیده نشده بود.»

سپس متوجه انصار شد و فرمود :
« ای خردمندان تیز چنگ ، ای بازوان دین ، ای یاوران اسلام! چرا در یاری من کوتاهی می کنید و از مساعدتم سستی می ورزید و از حقوقم چشم می پوشید ، و از ظلمی که بر من می رود به خواب شده اید ؟ آیا رسول الله نبود که می فرمود : «حرمت انسان با حرمت گذاری به فرزندانش محفوظ می ماند ؟» چه زود عوض شدید و چه سریع در فتنه افتادید ! آیا اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله از دنیا رفت باید دین او را هم بمیرانید ؟ آری ، به جان خودم سوگند ، مرگ او واقعه ای عظیم بود سستی اش گسترده ، شکافش عمیق و التیامش ناپیداست. زمین را تاریک ، کوه ها را سرافکنده و آرزوها را تشدید کرد. پرده های حرمت دریده و مصونیت از میان رفت. و این بلائی بود که کتاب خداوند پیش از مرگ او ، آن را اعلام داشته و قبل از وفاتش شما را از آن آگاه کرده و فرموده بود : «و َما مُحَمَّدٌ اِلا رَسُولٌ قَد خَلَت مِن قَبلِهِ الرُّسُلُ اَفَإن ماتَ اَو قُتِلَ انقَلَبتُم عَلی اَعقابِکُم وَ مَن یَنقَلِب عَلی عَقِبَیهِ فَلَن یَضُرَّ اللهَ شَیئاً و سَیَجزِی اللهُ الشّاکِرینَ : محّمد فقط فرستاده خداست که پیش از او فرستادگان دیگری نیز بودند ؛ آیا اگر او بمیرد یا کشته شود ، شما به گذشته خود باز می گردید ؟ و هرکس به گذشته اش باز گردد ، هرگز به خدا ضرری نمی زند و خداوند بزودی شاکران را پاداش خواهد داد.»

ای خواب زدگان بیدار شوید! میراث پدرم در حضور شما از بین رفت! دعوت ما به شما می رسد ، صدایمان را می شنوید ، توان و نیرو در میان شما و خانه ، خانه شماست! شما برگزیدگان خدا و بهترین آنانید ، با عرب در افتادید ، از سختی ها نهراسیدید و با مشکلات جنگیدید تا آسیای اسلام بر مدار شما چرخید و شیر آن جوشیدن گرفت و آتش جنگ خاموش شد و شعله های شوک فروکش کرد و آشفتگی از میان رفت و نظام دین استوار گردید ، آیا پس از آن همه پیشروی اکنون عقب نشینی کردید ؟! و پس از آن همه شدت اکنون پشت نمودید و پس از آن همه شجاعت ، از گروهی که : «پیمان های خود را شکستند و دین شما را مورد طعن قرار دادند» [15] ترسیدید ؟! « با پیشوایان کفر بجنگید که آنان اهل پیمان نیستند ، شاید باز ایستند.» [16] آگاه باشید ! چنان می بینم که آرامش خواه و رفاه طلب شده اید ، آنچه از دین دریافته اید انکار نموده و آن را که گوارا می دانستید قی کرده اید. اِن تَکفُرُوا اَنتُم وَ مَن فِی الأرضِ جَمیعاً فَاِنَّ اللهَ لَغَنِیُّ حَمید «اگر شما و همه کسانی که در روی زمینند کافر شوید به یقین خداوند بی نیاز ستوده است.»

آگاه باشید! من با شما از روی معرفت و شناخت سخن می گویم : سستی و عدم تحریک و تردید و ضعفِ یقین ، زمین گیرتان کرده است. پس ، ارزانی خودتان باد ، آن را توشه خود گیرید و به حق پشت کنید و آرام باشید و ننگ و عار بر جای گذارید و لباس خواری بر تن کنید و به آتش خدایی متصل شوید ، آتشی شعله ور که بر دلها چیره گردد. آنچه می کنید در دیدگاه خداوند است. وَ سَیَعلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا اَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلَبُونَ « کسانی که ستم کرده اند بزودی در می یابند که در چه جایگاهی وارد می گردند! [17]»

بدیهی است که رژیم کودتا و در رأس آن ابوبکر که خود را برای اینگونه حوادث آماده کرده بود ، باید با برخوردی نرم و لطیف و مردم پسند سخنان زهرا علیهاالسلام را پاسخ گوید ، لذا گفت : «ای بهترین زنان و ای دخت بهترین پدران! به خدا سوگند من از رأی رسول الله تجاوز ننمودم و جز به فرمان او عمل نکردم ، پیشوای قوم هرگز به ملت خویش دروغ نمی گوید ! تو سخنانت را بلاغت و تندی بیان داشتی و از ما بیزاری جستی ، خداوند ما و تو را بیامرزد. امّا بعد ، من سلاح رسول الله و مرکب و نعلین او را به علی تحویل دادم ، امّا غیر آن را ، من از پیامبر شنیدم که می فرمود : اِنّا مَعاشِرُ الاَنبِیاءِ لا نُورَثُ ذَهَباً وَ لا فِضَّه وَ اَرضاً وَ لا عَقاراً وَ لا داراً وَ لکِنّا نُورِثُ الایمانَ وَ الحِکمَه وَ العِلمَوَ السُنَّه  «از ما گروه انبیا طلا و نقره و زمین و بستان و خانه ارث برده نمی شود ، بلکه ایمان و حکمت و علم و سنت است که از ما ارث برده می شود.»
پس من به آنچه فرموده عمل کردم و خیر او را می خواستم. توفیق من از خداست ، بر او توکل کرده و به سوی او باز می کردم!»

و فاطمه علیها السلام فرمود :
« آیا از روی عمد کتاب خدا را ترک گفته و آن را پشت سر انداخته اید ؟ مگر نه اینست که خدای متعال فرموده :  وَ وَرِثَ سُلَیمانُ داوُدَ «سلیمان از داود ارث برد. [18]»
مگر خدای عزوجلّ نیست که در بیان داستان یحیی و زکریّا می فرماید : رَبِّ هَب لی مِن لَدُنکَ وَلِیّاً یَرِثُنی وَ یَرِثُ مِن آلِ یَعقُوب  «پرودگارا از نزد خود جانشینی به من ببخشی که وارث من و وارث آل یعقوب باشد. [19]»
و می فرماید : یُوصیکُمُ اللهُ فی اولادِکُم لِلذَّکَرِ مِثلُ حَظِّ الاُنثَیَینِ  «خداوند درباره فرزندانتان به شما سفارش می کند که ارث پسر به اندازه ارث دو دختر باشد. [20]»
و فرموده : اِن تَرَکَ خَیراً الوَصِیَّه لِلوالِدَینِ وَ الاَقرَبینَ بِالمَعرُوفِ حَقّاً عَلَی المُتَّقین «اگر خیری [مالی] بر جای گذارد برای پدر و مادر و نزدیکان به شاستگی وصیت کند  ، این حقّی است بر عهده پرهیزکاران ![21]»

شما گمان کردید هیچگونه حق و ارثی از پدرم به من نمی رسد؟ و میان من و پدرم قرابتی نیست ؟ آیا خداوند شما را به آیتی از قرآن ویژگی بخشیده و پیامبرش را از آن محروم کرده است ؟ یا می گویید : من و پدرم هر یک دینی جداگانه داریم که از ارث نمی بریم ؟! آیا من و پدرم از ملّت واحده نیستیم  ؟! شاید شما نسبت به عامَ و خاصّ قرآن از رسول الله صلی الله علیه وآله داناترید !!  أفَحُکمَ الجاهِلِیَّه یَبغُونَ «آیا حکم جاهلیّت را می جویند[22]».

راستی را که استدلال و احتجاجی استوارتر از این ممکن نیست. ولی چه سود که سخنان زهرا علیها السالم تنها یک پاسخ داشت : منِ ابوبکر از رسول خدا شنیدم که ما گروه انبیا ارث برده نمی شویم! همین بس! من خودم شنیدم! شگفتا که این را از فضائل ابوبکر هم شمرده اند. یعنی نوشته اند ابوبکر تنها کسی است که این حدیث را روایت کرده است. یعنی این حدیث را کسی جز ابوبکر از رسول خدا نشنیده است !! حتی امّ المؤمنین عایشه نیز گفته است : « این مطلب را جز در نزد پدرم نیافتم!»

ارزیابی حدیث ابوبکر

1ـ دانستیم که اجماع امت بر آن است که این حدیث را تنها ابوبکر آورده ، زهرا علیها السلام نیز در مقابل آن فرموده : « شما کتاب خدا را عمداً ترک کرده و آن را پشت سر خود انداخته اید» چرا که خدای متعال فرموده : «سلیمان از داود ارث برد ، و زکریا از خدا وارث طلبید» و خداوند در کتاب خود ، خویشاوندان را در ارث بر دیگران ترجیح داده ، و دیگر آیاتی که درباره ارث رسیده است.

2ـ می دانیم که احکام اسلام که مورد تکلیف مکلفان است باید تبلیغ گردد و به آنان برسد تا مورد عمل قرار گیرد ، نماز و روزه و حج و جهاد و خمس و زکات و غیرآن  ، پس از تبلیغ و بیان بر مکلّفان واجب شده است. حال چگونه است که پیامبر این حکم را که مخاطب اصلی و مکلّف واقعی آن فاطمه علیها السلام است تنها به ابوبکر می گوید ؟!

3ـ برای شناخت و ارزیابی احادیث صحیح و ناصحیح در علم حدیث شناسی میزان هایی است که یکی ازآنها موافقت و عدم موافقت حدیث با قرآن کریم است و ما در جلد سوم «معالم المدرستین» به تفصیل از آن سخن گفته ایم و در حدیثی که از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله به ما رسیده چنین است که آن حضرت در منی خطبه خوانده و فرمود :
اَیُّهَا النّاسُ ! ما جاءَکُم عَنّی یُوافِقُ کِتابَ اللهِ فَاَنا قُلتُهُ ، وَ ما جاءَکُم یُخالِفُ کِتابَ اللهِ فَلَم أقُلهُ  «ای مردم ! هر چه از من به شما رسید و با کتاب خدا موافق بود ، من آن را گفته ام و هرچه به شما رسید و با کتاب خدا مخالف بود من آن را نگفته ام. [23]»
پس ، مسئله از دید حدیث شناسی هم روشن است ، سند حدیث تنها به یک نفر یعنی ابوبکر حاکمِ مدّعی می رسد و متن حدیث با نصوص متعدد قرآنی مخالف است. ولی چه می شود کرد ، کسی که از نشستن ناروا بر مسند جانشینی رسول الله باکی ندارد از مخالفت با دیگر نصوص نیز ابائی نخواهد داشت.

انصار چرا سکوت کردند ؟

در روایات آمده است که امیرالمؤمنین علیه السلام به همراه علیها السلام و حسنین برای استیفای حق و باز گرداندن اسلام بر محور اصلی خود ، به در خانه انصار رفته و آنان را به یاری می طلبیدند. در خطبه زهرا علیها السلام نیز دیدیم که آن حضرت چگونه انصار را مورد خطاب و سرزنش قرار داد و از آنان می خواست که در گرفتن حق یاریش نمایند ، با وجود این ، انصار مدینه ساکت ماندند و اقدامی نکردند. چرا؟ پاسخ اینست که انصار می گفتند : «ما با ابوبکر بیعت کرده ایم و شکستن بیعت برای ما روا نیست ! ای کاش شما در سقیفه بودید و این سخنان می گفتید تا ما هم با شما بیعت می کردیم» ـ این برای آن است که عرب هرگاه بیعت می کرد و قول می داد ، تا کشته شدن بر سر قول خود می ایستاد ـ زهرا علیها السلام نیز می فرمود : « علی همان کاری را کرد که باید می کرد» یعنی جنازه پیامبر را رها نکرد تا به سقیفه بیاید و ... «حساب شما هم با خداست!»

در اینجا نیز اگر دقت شود ، عادات جاهلی بر دستورات اسلام مقدم شده است ، ایستادگی بر سر قول و وفاداری به بیعت ، امر پسندیده و مقبولی است ، ولی به شرط آنکه در مسیر حق بوده و از باطل به دور باشد. اطاعت از دیگران در اسلام بی قید و شرط نیست. مثلاً با آنکه در اسلام اطاعت فرزند از پدر و اطاعت زن از شوهرلازم است ، اگر پدری فرزندش را به دزدی و آدم کشی وادارد ، یا مردی زنش را به حرام دستور دهد ، اطاعت از آنان ممنوع است و این از بدیهیات اسلام است و در حدیث مورد اتفاق مسلمانان آمده است : لا طاعَه لَمِخلُوقِ فی مَعصِیَه الخالِق «اطاعت از مخلوق در جائی که معصیت خدا باشد ممنوع است.»

ولی چه می شود کرد ، بی معرفت و تعصب عربی بر اسلام پیشی می گیرد و انصار رسول خدا می گویند : « ما بیعت کرده و قول داده ایم و بر سر قول خود ایستاده ایم!!»
پس تا اینجا ، هم روایت دروغ به پیامبر بسته شد ـ چنانچه زهرا علیها السلام به ابوبکر فرمود : لَقَد جِئتَ شَیئاً فَریّاً  «براستی که تهمت عجیب و زشتی آوردی !» و هم اطاعت نابجا و ممنوع جایگزین پیروی از حق گردید !

کشتن مالک بن نویره

مالک بن نویره تمیمی ، در جاهلیت از اشراف قبیله تمیم بود و پس از آنکه اسلام آورد ، پیامبر اکرم او را کارگزار خویش و مأمور جمع صدقات [مالیات] کرد. هنگامی که پیامبر وفات کرد صدقات شرعی را به صاحبانش باز گردانید و شعری بدین مضمون سرود :

«گفتم اموالتان را بگیرید و نگران آینده نباشید .
اگر برای این دین ، دوباره کسی قیام کرد ،
از او اطاعت کرده و می گوییم : دین ، دین محمد است.»
فشرده داستان در تاریخ طبری و شرح ابن ابی الحدید و کنز العمّال و تاریخ ابی الفداء و وفیات الاعیان چنین است :

«خالد بن ولید ، ضراربن ازور را با سپاهی بر سر قبیله مالک فرستاد. ابوقتاده که در آن سپاه بوده گوید : «نیروهای ما شبانه آنان را محاصره کردند و قبیله مالک که ترسیده بودند سلاح برگرفتند و آماده درگیری شدند.
به آنان گفتیم : «ما مسلمانیم!» ایشان گفتند: «ما نیز مسلمانیم!»
فرمانده ما گفت: «پس چرا سلاح جنگ برداشته اید؟»
گفتند : «شما چرا اسلحه به همراه دارید؟»
گفتیم : «اگر راست می گویید و مسلمانید ، سلاحتان را بر زمین بگذارید.» آنان سلاح بگذاشتند و پس از آن ما نماز خواندیم و آنان نیز نماز خواندند»

ابن ابی الحدید آورده است : «هنگامی که آنان سلاح بر زمین گذاشتند همه را اسیر کرده و نزد خالد آوردند. مالک بن نویره برای گفت و گو نزد خالد آمد. همسرش نیز که زن زیبارویی بود از پی مالک روان شد. چشم خالد که به آن افتاد به مالک گفت: «به خدا سوگند دیگر به قبیله خود باز نمی گردی!»
خالد مدعی شد که مالک بن نویره مرتد شده و مالک آن را تکذیب می کرد و می گفت : «من همچنان مسلمانم» ابوقتاده و عبدالله بن عمر که در سپاه خالد بودند نیز ، به درستی گفتار مالک گواهی داده اند.

مالک گفت: «ما را نزد ابوبکر فرست تا او خود درباره ما قضاوت کند.» خالد گفت: «خدا از من نگذرد اگر از تو بگذرم!» و به ضرار دستور داد گردن مالک را بزند! مالک نگاه حسرتباری به همسرش کرد و به خالد گفت : «این زن مرا به کشتن داد!» خالد گفت: « بلکه خدا تو را کشت که از اسلام برگشتی!» مالک گفت:«من مسلمانم و به اسلام پای بند !»
خالد ، مالک را در حالی که می گفت : «من مسلمانم» کشت و سر او را پایه دیک غذا قرار داد و در همان شب با زن او همبستر شد و شاعری چنین سرود :
هان! به آن قبیله غارت شده بگو : این شب سیاهِ پس از مالک ، بسیار طولانی است !

خالد که دلباخته همسر مالک شده بود ، ناجوانمردانه او را کشت و به تمایلات نفسانی خود که بی اراده اش کرده بود رسید ! و روز بعد روزی بود که صاحب همسر بی سر و غریبه قاتل با همسر شده بود !
یعقوبی آورده است: «ابوقتاده که چنین دید خود را به ابوبکر رسانید و ماجرا را گزارش داد و گفت : «به خدا سوگند از این پس تحت فرماندهی خالد نخواهم رفت ، خالد مالک را با آنکه مسلمان بود کشت و ...»
در روایات دیگر آمده است که عمر به ابوبکر گفت: «خالد مرد مسلمانی را کشته و با همسر او زنا کرده ، باید او را سنگسار کنی!» ابوبکر گفت: «من او را سنگسار نمی کنم ، او اجتهاد کرده و در اجتهاد خود به خطا رفته است!»

عمرگفت: «لااقل از کار برکنارش کن!» ابوبکر گفت : «من شمشیری را که خدا از نیام کشیده در غلاف نخواهم کرد! »
برادر مالک ، متهمّم بن نویره که از شاعران آن عصر بود به مدینه آمد و پس از نماز صبح که به ابوبکر به جای آورد به پا خواست و بر کمان خود تکیه کرد و خطاب به قاتل برادرش مالک چنین سرود : «ای زاده ازور! می دانی چه نیکو مردی را در پشت خیمه ها گردن زدی!
تو به نام خدا امانش دادی و به اوخیانت کردی ، در حالیکه اگر او تو را امان داده بود هرگز خیانت نمی کرد!»
این ، خلاصه داستان «خالدبن ولید و مالک بن نویره» در کتب مکتب خلفا بود. این داستان در کتب مکتب اهل البیت علیهم السلام مقدماتی بشرح زیر دارد :

داستان مالک در کتب پیروان مکتب اهل البیت علیهم السلام

در بحار آمده است :
«هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه وآله از دنیا رحلت فرمود قبیله بنی تمیم به همراه «مالک بن نویره» به مدینه آمدند. مالک به جستجو پرداخت تا جانشین رسول الله را بیابد که روز جمعه ابوبکر را بر منبر پیامبر در حال خطبه دید و پرسید : «وصیّ پیامبر که مرا به اطاعتش فرمان داده بود کجاست ؟» گفتند : «ای اعرابی! اینجا کارهای تازه ای شده و حوادثی پیش آمده که تو از آنها بی اطلاعی!» مالک گفت: «نه به خدا ، چیز تازه ای پدید نیامده بلکه شما به خدا و رسول خدا خیانت کرده اید!» سپس به سوی ابوبکر رفت و گفت : « چه کسی تو را بالای این منبر برده و وصیّ رسول الله را از آن دور کرده ؟!» ابوبکر که چنین دید گفت: «این اعرابیِ ادرار کننده از پسِ خود را از مسجد رسول لله بیرون کنید!» قنفذ و «خالد بن ولید» برخاستند و او را زده و بیرون کردند. ابوبکر پس از آنکه بر اوضاع مسلط شد «خالدبن ولید» را احضار کرد و گفت : «دیدی در حضور جمع چه گفت ؟ من از او ایمن نیستم!» خالد روانه شد و با حیله او را امان داد و ناجوانمردانه کشت و در همان شب با همسرش درآمیخت و ...[24]»

کشتن و اسارت مردم کنده

«زیادبن لبید» از سوی پیامبر صلی الله علیه وآله فرماندار «کنده» و «حضر موت» بود. پس از وفات پیامبر صلی الله علیه وآله ابوبکر به او دستور داد از مردم بیعت بگیرد و زکات مالشان را جمع آوری و ارسال دارد. زیاد نیز چنین کرد تا به قبیله «بنی ذهل» رسید و از آنان خواست تا با ابوبکر بیعت نمایند.
یکی از سران این قبیله به نام «حارث بن معاویه» به زیاد گفت : «تو ما را به پیروی و اطاعت از کسی دعوت می کنی که برای اطاعت از او ، هیچگونه دستور و پیمانی از سوی پیامبر نداریم!» زیادگفت : «راست می گویی ، درباره او دستور و پیمانی نداریم ولی ما ـ یعنی مردم مدینه ـ او را انتخاب کرده ایم.»

حارث گفت: «بگو بدانم چرا اهل بیت پیامبر را از حکومت دور کردید ؟ در صورتی که آنان سزاوارترند و خداوند فرموده : وَ اُولُوا الاَرحامِ بَعضُهُم اُولی بِبعضٍ فی کِتابِ اللهِ  «و خویشاوندان در حکم خدا نسبت به یکدیگر سزاوارترند ؟![25]»
از این سخنان معلوم می شود که این بنده خدا ، احادیث پیامبر را نشنیده و از داستان غدیر خم و نصب امام علی علیه السلام هم بی اطلاع بوده است. ولی همین آیه را که می دانسته از آن چنین دریافته که جانشین پیامبر باید از خاندان او باشد و لذا روی آن استدلال می کند.
زیاد گفت: «مهاجر و انصار از تو به کار خود داناترند!»
حارث گفت: «نه ، به خدا سوگند شما صاحبان این مقام را کنار زده و درباره آنان حسد ورزیدید ، نمی شود پیامبر از دنیا برود و کسی را به جای خود تعیین نکند! دیگران نیز تصدیقش کردند و ...»

بهر حال ، کار به درگیری کشید و زیادبن لبید از ابوبکر یاری طلبید و ابوبکر یک سیاه چهار هزار نفری به کمک او فرستاد و زیاد به این قبایل شبیخون زد ، عده ای از آنان را کشته و بقیه را با زن و فرزند و اموال اسیر کرد. و عجیب اینست که مورخان همه جا اینها را مرتد و لشکر مهاجم را مسلمانان معرفی کرده و نوشته اند : «مسلمانان همه اموال آنها را ضبط کردند!» در حالی که همه اینها بودند و تنها درباره جانشینی پیامبر و بیعت با ابوبکر مسئله داشتند؛ ولی به گفته آنان توجهی نمی شد و همه را یکجا مرتد و خارج از دین معرفی می کردند.»

در قضیه مشابه دیگری نیز که مردم «ربا» به دلیل کشتار خویشاوندانشان توسط عامل خلیفه خشمگین شده و فرماندار را بیرون کرده بودند ، ابوبکر به «عکرمه بن ابی جهل» نوشت : «به جای مأموریت قبلی به سوی مردم «ربا» حرکت کن و با آنان چنان کن که سزاوارند و پس از پایان کار ، اسرای آنان را نزد من فرست و خود به «زیادبن لبید» بپیوند.»
عکرمه حرکت کرد و آنان را محاصره نمود. مردم «ربا» پیغام دادند : «نظر شما را می پذیریم ، بیائید صلح کنیم ، ما زکات می دهیم و بیعت می کنیم! ، پاسخ شنیدند :در صورتی شما را می پذیریم که شرایط زیر را بپذیرید :
1ـ اعتراف کنید که شما بر باطلید و ما بر حق
2ـ کشته شدگان شما در آتش و کشته های ما در بهشت اند
3ـ پس از تسلیم شدن هر گونه خواستیم با شما رفتار کنیم.
مردم بیچاره «ربا» شرایط را پذیرفتند و حذیفه حاکم قبلی که بیرونش کرده بودند گفت : «اگر راست می گوئید باید همه بدون سلاح جنگی از شهر بیرون آیید» آنان چنین کردند و عکرمه وارد قلعه شد و اشراف و بزرگانشان را کشت ، زنان و فرزندانشان را اسیر کرد و اموالشان را ضبط نمود و همه را نزد ابوبکر فرستاد.

ابوبکر تصمیم داشت مردان آنان را بکشد و زنان و فرزندانشان را بین سپاهیان تقسیم کند که عمر مانع شد و گفت : «این مردم مسلمانند و به خدا سوگند می خورد که از دین اسلام برنگشته اند ، پس نباید کشته شوند» ابوبکر از کشتن آنها منصرف شد ، ولی آنان را در مدینه زندانی کرد و پس از مرگ او عمر آنان را آزاد کرد. گویند : «عمر تعصّب عربی داشت و پس از ابوبکر هر چه اسیر عرب بود همه را آزاد کرد.»

بنابراین ، مسئله مسئله ارتداد و از دین برگشتن نیست ، بلکه همان گونه که از این قضایا و قضیه مالک بن نویره دانسته می شود ، موضوع جانشینی رسول الله و وصیت پیامبر و رهبری امت در میان بوده که دستگاه خلافت نیز برای خاموش کردن صدای اعتراض و ختم غائله با «سیاست مشت آهنین» و بر چسب «ارتداد» همه را از مسیر خود دور کرده است.

وصیت ابوبکر

حکومت ابوبکر بسیار کوتاه بود ، وی پس از آنکه راه را برای دیگر رفقای خود هموار کرد در بستر مرگ نیز ، عثمان را طلبید و گفت بنویس :
«بسم الله الرّحمن الرّحیم . این وصیّتی است که عبدالله بن عثمان [ابوبکر] مسلمانان را به آن فرمان می دهد ، اما بعد ـ در این هنگام از هوش رفت و عثمان از پیش خود نوشت :
من عمربن خطاب را به جانشینی خود بر شما گماردم.» ابوبکر به هوش آمد و گفت: «بخوان تا بدانم چه نوشتی؟» عثمان آنچه نوشته بود خواند و ابوبکر با گفتن تکبیر خشنودی خود را اعلام کرد و گفت : «ترسیدی من بمیرم و مردم به اختلاف افتند ؟» عثمان گفت : «آری» ابوبکر گفت : «خدا تو را از جانب اسلام و مسلمین جزای خیر دهد !»
سپس وصیت نامه را پایان برد و دستور داد تا آن را بر مردم بخوانند. [26]

می گویم : راستی را که با اسلام و مسلمین چه کردند ! آنجا که رسول خدا از اختلاف امت نگران و دل مشغول است و می خواهد برای آنان وصیت نامه بنویسد تا در اختلاف نیفتند ، به مقام عصمت کبرای الهی جسارت کرده و نسبت هذیان می دهند و می گویند : «درد بر پیامبر غلبه کرده و «أنّ الرَّجلَ لَیَهجُر» این مرد هذیان می گوید «حَسبنا کتابُ الله» کتاب خدا ما را بسنده است!» ولی اینجا که ابوبکر وصیت خود را ناتمام گزارده و از هوش می رود ، رفقای دیرین ، آن مسیر از پیش تعیین شده به انجام می رسانند ! «مالَکُم کَیفَ تَحکُمُون» شما را چه می شود ، چگونه قضاوت می کنید ؟!

اکنون که با ارائه بخشی کوتاه از تاریخ صدر اسلام ، اندکی از بسیارِ آن بر ما روشن شد ، پذیرش و درک مفاهیمی که امام امیرالمؤمنین علیه السلام با سوز دل و اندوهی جانکاه بیان می دارد ، برای ما آسان تر می گردد :
«آگاه باشید! به خدا سوگند پسر ابی قحافه پیراهن خلافت را در حالی به تن کرد که می دانست جایگاه من در خلافت و جانشینی رسول الله صلی الله علیه و آله همانند جایگاه محور و گردونه سنگ آسیاست ... پس ، در حالی که خار در چشم و استخوان در گلو داشتم و میراثم را غارت شده می دیدم ، شکیبائی ورزیدم. تا آنگاه که اوّلی [ابوبکر] به پایان راه رسید و آن را به پسر خطاب رشوه داد ! ... و چه شگفت است کار او که در حیاتش درخواست پس دادن داشت و در مرگش برای دیگری می گذاشت. وه که چه حریصانه و محکم آن را دوشیدند ! ... [27]»

پاورقی :

9. تاریخ طبری ، ج 2 ص 443 و 444 و 446 و ...
10. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 1 ص 134 به نقل از سقیفه ابی بکر جوهری
11. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و اهل البیت علیها السلام نباید از صدقات و زکات استفاده می کردند. از این رو خداوند في و خمس را برای ایشان قرار داده است.
12. سوره ی اسراء، آیه 26
13ـ مجمع الزوائد، ج 9 ص 39 به نقل از طبرانی در اواسط
14ـ سوره ی توبه / 128
15ـ سوره ی توبه / 12
16ـ همان
17ـ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج4 ص78 و 79 و93 ، و بلاغات النساء، ص1215 . و سوره شعراء/227
18ـ سوره ی نمل / 16
19ـ سوره ی مریم /6
20ـ سوره ی نساء / 11
21ـ سوره ی بقره / 180
22ـ بلاغات النساء ص 1617 ، سوره ی مائده / 50
23ـ وسائل الشیعه جلد 18 ص 79 به نقل از محاسن
24ـ سفینه البحار ماده ملک جلد 2 ص 551
25ـ سوره ی انفال / 75
26ـ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید جلد 1 ص 55
27ـ نهج البلاغه خطبه سوم معروف به شقیشقیه

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
برای کامل تر کردن دوستانی که می خواهند از مواردی درباره ی تمامی موارد گلچینی کرده ایم که انشاالله باعث جلب رضایت دوستان گردیده شده باد.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 222
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 20
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 88
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 112
  • بازدید ماه : 196
  • بازدید سال : 622
  • بازدید کلی : 15,901
  • کدهای اختصاصی