loading...
پرتو علم
م.ح بازدید : 43 پنجشنبه 14 مرداد 1389 نظرات (0)

 

خلافت عمر و گسترش تحریف در اسلام

یکی از ویژگی ها و امتیازات اسلام بر سایر مکاتب، برچیدن نظام طبقاتی و برقراری نظام برابری و برادری است. قرآن کریم می فرماید :
«یا اَیُّهَا النّاسُ اِنّا خَلَقناکُم مِن ذَکَرٍ وَ اُنثی وَ جَعَلناکُم شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفوا اِنَّ اَکرَمَکُم عِندَ اللهِ اَتقیکُم اِنَّ اللهَ عَلیمٌ خَبیرٌ : ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم، و شما را تیره ها و قبیله ها دادیم تا یکدیگر را بشناسید. همانا گرامی ترین شما نزد خدا باتقواترین شماست. خداوند دانا و آگاه است.»

پیش از ظهور اسلام و گسترش آن، کشورهای موجود در دنیای آن روز چنانکه می دانیم، همه ـ با تفاوتهایی در شکل ـ نظام طبقاتی داشته اند : ایران بگونه ای ، روم بگونه ای ، روم بگونه ای، هند و چین بگونه دیگر، و اعراب نیز که از تمدن و حکومت بی بهره بودند، نظام طبقاتی را در قبیله و با ریاست شیخ قبیله اجرا می کردند.
اسلام می گوید: همه شما از یک پدر و مادر هستید، و شعبه و تیره و قبیله تنها برای آن است که همدیگر را بشناسید و بس، برتری و امتیاز از آنِ پرهیزکاران است.
اسلام و دعوت اسلامی با ندای : «یا ایّها النّاس» آغاز و گسترش یافت. یعنی : همه مردمان را مخاطب ساخت و همه را در ردیف هم قرار داد ؛ ولی خلیفه دوم با شروع خلافت خویش ، در اسلام نیز ـ به اجتهاد خود ـ نظام طبقاتی ایجاد کرد ، چگونه ؟

آغاز نظام طبقاتی در اسلام

1ـ امتیازات مالی

آنچه در اسلام به نام «بیت المال » یعنی: «اموال عمومی» خوانده می شد، در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و در حکومت دو ساله ابوبکر بالسویه میان مسلمانان تقسیم می شد. عمر این شیوه را نپسندید و گفت : «باید برای افراد ـ به ویژه حاضران در مدینه ـ متناسب با شئونات هر یک، مقرری سالیانه وضع گردد»، سپس نزد خود افراد را طبقه بندی کرد و گفت : «امّ المؤمنین عایشه به دلیل تقرّب به پیامبر سالی دوازده هزار درهم، سایر زنان پیامبر هر یک ده هزار درهم ، کسانی که در جنگ بدر حضور داشتند پنج هزار درهم، حاضران در جنگ احد چهار هزار ، در خندق گویا دو هزار و پانصد و بدینگونه تقسیم کرد تا رسید به افرادی که سهمشان تنها دویست درهم شد.» ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا ؟! خوب، از این تقسیم بندی چه پدید می آید ؟ روشن است، طبقه اشراف ! همان که قبل از اسلام در مکه بود دوباره زیر لوای اسلام پدیدار شد. طلحه ها ، زبیرها ، عبدالرحمن عوف ها عثمان ها و دیگران و دیگران بسیار !

2ـ امتیازات نژادی

با دقت در مسیر کودتای سقیفه به خوبی دانسته می شود که سردمداران قبیله قریش ـ با حذف بنی هاشم ـ بسیار دقیق و حسابگرانه حکومت را ربوده و آن را تنها در میان خود دست بدست می کردند، به گونه ای که خلیفه دوم در شورای شش نفره حتی یک نفر از غیر قریش را جای نداد. آنها انصار را که آن همه برای اسلام فداکاری کرده بودند به گونه ای کنار گذاشتند که حتی فرماندار شهر خودشان مدینه هم نباشند و تنها در دوران «امام علی علیه السلام بود که «سهل بن حنیف انصاری» فرماندار مدینه شد و نیز ، در زمان «عمربن عبدالعزیز» که یکی دیگر از انصار فرماندار مدینه گردید.

آری، قریش همه مناصب قدرت و امکانات را ویژه خود کرد و در مسیر امتیازات قبیلگی و تحریف اسلام به کار گرفت. چنانکه امیرالمؤمنین علیه السلام در سخنانی که در جمع خواص شیعه بیان فرموده به گوشه ای از این انحرافات و تحریفات اشاره کرده و می فرماید :
«حاکمان پیش از من ، دانسته و از روی عمد با رسول خدا مخالفت کردند. پیمانش را شکسته و سنتش را تغییر دادند. حال، اگر بخواهم مردم را از روش خلفای پیشین برگردانم و امور حکومت را در همان مسیری که در دوران رسول خدا بود قرار دهم، سپاهیانم از گرد من پراکنده می شوند و فقط اندکی از شیعیانم که برتری و وجوب امامتم را از کتاب خدا و سنت رسول صلی الله علیه وآله شناخته اند با من همراه می گردند. آیا می دانید اگر فرمان دهم «مقام ابراهیم علیه السلام را به همان جائی بازگردانند که رسول الله صلی الله علیه وآله آن را نهاده بود، و «فدک» را به وارثان فاطمه برگردانم ... و دفاتر عطا و بخشش را ببندم و بیت المال را بهمان گونه که رسول خدا به مساوات تقسیم می نمود تقسیم کنم و آن را دست گردان ثروتمندان نگذارم ... و مسجد رسول الله صلی الله علیه وآله را به حالت اول درآوردم و درهای باز شده ی در آن را ببندم و درهای بسته شده را باز گشایم، و مسح کشیدن در وضو بر پاپوش را ممنوع نمایم و برخورنده نبیذ حدّ شرب خمر جاری سازم. و متعه حج و نساء را حلال بدارم و در نماز میت به پنج تکبیر فرمان دهم و مردمان را به آشکار گفتن «بسم الله الرّحمن الرّحیم» در نمازها وادار کنم و ... آری، اگر به این امور فرمان دهم یقیناً از گرد من پراکنده گردند.
به خدا سوگند! من مردم را فرمان دادم که در ماه رمضان تنها نمازهای واجب خود را به جماعت بگزارند و به آنان آموختم که به جماعت گزاردن نمازهای مستحبی بدعت است ، که ناگهان برخی از افراد سپاهم که در جنگ مرا همراهی می کردند فریاد برآوردند : «ای اهل اسلام! سنّت عمر دگرگون شد او ما را از نماز گزاردن مستحبی در ماه رمضان منع می کند !  ؛ راستی را که ترسیدم در جناحی از سپاهیانم شورش پدید آورند. آه که چه کشیدم از این امت ! از تفرقه شان و از پیروی از پیشوایان! ...[28]»

باری، امام شکوه می کند و با صراحت می فرماید : «در باز گرداندن امت اسلامی به سنت پیامبرشان موفق نبوده است»، او در این راه به قدری خون دل می خورد که در نهایت آرزوی مرگ می کند و می فرماید : «چه چیز شقی ترین شما را باز داشته تا فرا رسد و مرا آسوده گردانید، خدایا! من اینها را خسته کردم، اینها نیز مرا خسته کردند، آنان را از من و مرا از آنان آسوده گردان! [29]»

خلافت عثمان و سیطره ی بنی امیه

شورای شش نفره مرکب «علی و عثمان و عبدالرحمان بن عوف و سعدبن وقاص و طلحه و زبیر» ، به دستور خلیفه عمر که ضربت خورده بود ، گرد هم آمدند و عبدالرحمان بن عوف با برنامه ای از پیش تعیین شده عثمان را به خلافت رسانید. [30]
عثمان که به خلافت رسید، شش سال اول حکومت خود را به نرمی و مدارا با مردم سپری کرد. ولی در نیمه دوم حکومت خویش همان گونه که خلیفه دوم عمر پیش بینی کرده بود، بنی امیه را به سختی بر دوش مردم سوار کرد. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه گوید :
«فراست و پیش گویی عمر درباره ی عثمان درست بود. زیرا عثمان بنی امیه را بر گردن های مردم سوار کرد و ایالت های قلمرو اسلامی را در اختیار آنها نهاد و املاک و کشتزارها و امکانات زیادی را تیول آنها داد. خمس غنایم ارمنستان را ـ که در زمان او فتح شد ـ یکجا به پسر عمویش «مروان حکم» بخشید و «عبدالله بن خالدبن اسید» را که از او بخششی خواسته بود ، چهار صد هزار درهم ارزانی داشت و «حکم بن ابی العاص» را که پیامبر صلی الله علیه و آله تبعید کرده بود و ابوبکر و عمر نیز حاضر نشدند او را برگردانند ، به مدینه بازگردانید و صد هزار درهم به وی عطا کرد. بخشی از بازار مدینه به نام «نهروز» را که پیامبر صلی الله علیه و آله وقف مسلمانان کرده بود به «حارث بن حکم» برادر مروان بخشید و «فدک» را که از فاطمه علیها السلام ستانده بودند به مروان هدیه کرد.
مراتع اطراف مدینه را از دسترس مسلمانان خارج نمود و در اختیار احشام بنی امیه گذاشت و به انحصار ایشان درآورد. غنایم فتح آفریقا ـ از طرابلس تا طنجه ـ را یکجا به «عبدالله بن ابی سرح» بخشید و یک نفر از مسلمانان را در آن سهیم نکرد. در روزی که یکصد هزار درهم به «مروان» بخشید یکصد هزار هم به «ابوسفیان» داد.

او کارهای دیگری نیز مرتکب شد که از جمله آنها : تبعید «ابوذرغفاری» به «ربذه» و زدن و مضروب ساختن «عبدالله بن مسعود» به گونه ای که پهلوهایش در هم شکست همچنین تعطیل حدود و احکام اسلام و ممانعت از ردّ مظالم و گماردن افراد ناصالح برای تنبیه رعایا بود که آخرین ان نامه ای بود که به «معاویه» نوشت و در آن دستور داد گروهی از مسلمانان را به قتل برساند. همه اینها باعث شد تا بسیاری از مردم مدینه همراه با افرادی که از مصر آمده بودند تا بدعت های او را به اطلاعش برسانند، همگی جمع شدند و او را به جرم کردارش به قتل رساندند. [31]»
عثمان در مقابله با «سنت رسول صلی الله علیه و آله خدا به آنچه گذشت بسنده نکرد. او «تمیم داری» راهب نصرانی را به خدمت گرفت و وی را که به ظاهر اسلام آورده و در دوران عمر اجازه یافته بود تا سخنران پیش از خطبه نماز جمعه باشد، امتیاز ویژه بخشید و به او اجازه داد تا هفته ای دو روز سخنرانی نماید و اسرائیلیات خویش را ـ به جای «حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله» که بیان و نشر آن ممنوع بود ـ در جامعه اسلامی ترویج نماید. [32]

خلافت معاویه و آغاز طرحی نو در مقابله با اسلام

پس از خلفای ثلایه و حکومت حضرت علی علیه السلام ، معاویه خلیفه شد. وی در عصر جاهلیّت لحظه ای از سردمداران کفر دوری نگزید و حتی آن روز که می دید پدرش ظاهراً به اسلام گرویده است، او را با اشعاری ملامت آمیز مخاطب قرار داد و گفت : «ای صَخر ، اسلام را نپذیر که ما را به رسوایی دچار خواهی ساخت !

بعد از مرگ عزیزانی که در جنگ بدر پاره پاره شدند.
دایی و عمویم و نیز عموی مادرم، که سومین فردا آن کشتگان بود.
و حنظله برادر خوبم، آنها که خواب سحرگاه ما را به بیداری مبدل ساختند.
یک لحظه نیز به اسلام میل مکن که بر گردن ما بار ننگ می گذارد!
سوگند به شترانی که با شتاب به سوی مکه روانند و حاجیان را به مکه می آورند ،
مرگ برای ما آسان تر است از ملامت دشمنان که بگویند :
فرزند حَرب، ابوسفیان، از روی ترس و وحشت، از بُت عُزّی روی گردانید.» [33]

معاویه بعد از فتح مکه، در میان سایر افرادی که اسلام آوردند، به ظاهر به این دین گروید و از سهم «مؤلفه قلوبهم» [34] از غنائم جنگ حُنَین، که ویژه ی جلب قلوب تازه مسلمانان و سست ایمانان بود، صد شتر و مقدار زیادی نقره نصیب برد. پس از آن به مدینه رفت و بیش از دو سال و اندی، عصر پیامبر صلی الله علیه وآله را در مدینه درک نکرد. [35]
پس از فتح شام در سال بیستم هجری از طرف عمر و سپس از جانب عثمان والی شام شد و در سال چهلم هجری خلیفه شد و مرکز حکومتش دمشق بود.
شام در آن روز عبارت بود از کشورهای سوریه و اردن و فلسطین و لبنان امروزی. مردم آن مرز و بوم از اسلام، تنها آن چیزی را نمی دانستند که معاویه به ایشان معرفی کرده بود.
درباره معاویه همانند دربار حکومت قیصریِ روم پیش از فتح شام بود و مانند حکومت خلفا در مدینه نبود. همچنین معاویه می کوشید که نگذارد صحابه ی پیامبر در شام بمانند و اهل شام را با فرهنگ اسلامی آشنا کنند.

از جمله برخوردهای معاویه با صحابه ی پیامبر ، بر خورد وی با «عُباده بن صّامت» بود. عُباده از جمله انصاری بود که در بیعت انصار با پیامبر « عقبه ی منی» شرکت کرده بود و پیامبر او را یکی از دوازده نقیب انصار معین فرموده بود. [36] یک بار عُباده در زمان خلیفه ی دوم با معاویه بر سر ربا خواری در گیر شد [37] و بار دیگر مشک های شراب را که باربر شتران بود و به قصر معاویه برده می شد با کارد درید. [38]

«ابوذر» را نیز، که بر حیف و میل معاویه در اموال بیت المال اعتراض داشت، به دستور عثمان بر شتری بی پوشش از شام به مدینه روانه کرد. [39] آن زمان که عثمان قاریان و مفسران اهل کوفه را به شام تبعید کرد معاویه با ایشان درگیر شد و به دستور عثمان، ایشان را از پایتخت خود به شهر حمص بیرون راند. [40] شوم ترین ضربه ای که معاویه بر اسلام وارد آورد، دستور او به «حدیث سازی» و نسبت دادن آن حدیث های ساختگی به ساحت مقدس پیامبر صلی الله علیه وآله بود، چنان می داریم.

انگیزه ی معاویه در حدیث سازی

طبری می نویسد: «معاویه، مُغیره بن شُعبه را به حکومت کوفه منصوب داشت. امّا پیش از آنکه او به سوی مرکز حکومت خویش عزیمت کند وی را به حضور طلبید و بدو گفت :
«من می خواستم سفارشهای فراوان و وصایای زیادی با تو در میان گذارم که به سبب بینش و درک زیاد تو از آن خودداری می کنم و عمل آن را به فهم خودت وا می گذارم! اما من هرگز سفارش به یک چیز را ترک نمی کنم : در مرحله ی اول، هرگز نکوهش و بدگویی از علی را فراموش مکن و همیشه برای عثمان از خداوند رحمت بخواه و مغفرت طلب کن. [41] در مرحله ی دوم ، از عیب جویی اصحاب و یاران علی و سختگیری درباره ی ایشان به هیچ وجه روی گردان مباش و در مقابل، دوستان عثمان را به خود نزدیک گردان و بدیشان مهربانی ها کن ! » مُغبره گفت: « من امتحان خویش را داده ام و در این زمینه تجربه ها دارم. قبل از تو برای دیگران مأموریت ها انجام داده ام و کسی مرا نکوهش نکرده است ! تو نیز امتحان خواهی کرد ، حال یا می پسندی و ستایش می کنی و یا کار من برایت ناپسند جلوه می کند و مرا مذمّت خواهی کرد !»
معاویه گفت : « نه ! ان شاء الله تو را ستایش خواهم کرد! » [42]

مَدائنی درکتاب احداث می نویسد :
«معاویه پس از بدست آوردن خلافت ، فرمانی بدین مضمون به همه عمّال و کارگزاران خویش نگاشت ؛ «هر کس چیزی را در فضل ابوتراب و خاندانش باز گوید حرمتی برای خون و مالش نیست و خونش هدر خواهد بود !»[43] در این میان مردم کوفه، دوستداران خاندان علوی، بیش از دیگران زجر و بلا کشیدند.
دیگر بار معاویه به کارگزاران خویش در تمام آفاق، طی فرمانی نوشت : «شهادت هیچ یک از شیعیان علی و خاندانش را نپذیرند.» و نیز فرمان داد: «هر که را که از دوستداران عثمان و علاقه مندان اوست و آن کسانی را که روایاتی در فضیلت وی نقل می کنند و در سرزمین تخت فرمانروائی شما زندگی می کنند به خود نزدیکشان گردانید و اکرامشان کنید. آن گاه آنچه را که این گونه افراد در فضیلت عثمان روایت می کنند برای من بنویسد و اسم گوینده و نام پدر و خاندانش را یاد آور شوید!»

این فرمان اجرا گشت و خود فروختگان و هوسرانان برای رسیدن به حُطام دنیوی به جعل حدیث پرداختند و فضائل عثمان فزونی گرفت ! زیرا معاویه پول و خلعت و املاک و آنچه در دست داشت، پی دریغ، در این راه به کار گرفته بود. هر شخص ناشناخته و بی ارزشی که نزد کارگزاران معاویه می رفت و چیزی را به عنوان حدیث در منقبت و فضیلت عثمان نقل می کرد، مورد توجه قرار می گرفت ؛ نامش را می نوشتند و مقام و منزلتی در دستگاه حکومت می یافت.
پس از مدتی فرمان دیگر معاویه صادر شد که به کارگزاران خویش دستور داده بود : «اینک روایات فضائل عثمان فروان شده و در همه ی شهرها به گوش می رسد ! پس چون نامه ی من به شما رسد، مردم را دعوت کنید که فضائل صحابه و خلفای اولیّه را روایت کنند و حدیثی در فضیلت ابوتراب نباشد مگر آنکه روایتی همانند آن را در فضل خلفای نخستین و صحابه برای من بیاورید یا ضد آن را روایت کنید. این کار نزد من محبوب تر است و مرا بیش از پیش شادمان می کند و برای شکست دلایل و براهین ابوتراب و شیعیان وی وسیله ای قوی تر و برنده تر است ! و برای آنها از روایت هائی که در مناقب عثمان نقل شده دشوارتر است و کوبندگی بیشتری خواهد داشت!»
فرمان معاویه بر مردم خوانده شد، و به دنبال آن، روایات دروغین فروانی در فضائل صحابه پدید آمد که به هیچ وجه بوئی از حقیقت نداشت. مردم ساده دل نیز این احادیث را به دیده ی قبول می پذیرفتند. رفته رفته این احادیث چنان شهرت یافت که بر منابر بازگو می شد و به دست معلمان مکاتب داده شد تا کودکان بر طبق آن آموزش یافتند و جوانان با آن خو گرفتند. تا آنجا که، همان طور که قرآن را می آموختند، این احادیث دروغین را هم حفظ می کردند.آن گاه از مجامع مردان گذشت و به مکاتب و مجامع درسی زنان رسید و معلمان، آنها را به دختران و زنان مسلمان نیز آموختند، و همچنین در میان غلامان وخادمان خود هم نشر دادند.
جامعه اسلامی بدین گونه سالیان درازی از حیات خویش را گذرانید، و بدین سبب احادیث دروغین و ساختگی فراوان برای نسل های بعد به یادگار ماند تا فقها و دانشمندان و قضات و فرمانداران ، همه و همه ، آ نها را فرا گرفتند و باور کردند و به کار بستند.» [44]

ابن عَرفَه معروف به نَفطَوَیه که از بزرگان و نامداران علم حدیث است، در تاریخ خویش مطالبی را یادآور می شود که با گفته مدائنی مطابقت دارد، او می نویسید : «بیشتر احادیث دروغین که فضائل صحابه را بازگو می کند، در ایّام بنی امیّه ساخته و پرداختند شده است، آن هم به خاطر اینکه گوینده و سازنده ی آن به دستگاه خلافت تقرّب جوید و مورد توجه و علاقه ی بنی امیّه قرار گیرد. امویان می خواستند بدین وسیله دماغ بنی هاشم را به خاک سایند.»[45]

معاویه در سیاست حدیث سازی اش هدفی شوم تر از آنچه بیان شد نیز داشت، چنانچه «زُبیربن بَکّار»، در کتاب خویش «المُوَفَقیّات» از مُطَرَّف فرزند مُغِیره بن شُعبه نقل می کند که گفت: «من همراه پدرم مُغیره به مسافرت شام رفته و بر معاویه وارد شده بودیم. پدرم هر روز به نزد معاویه می رفت و مدتی با او سخن می گفت و هنگامی که به خانه باز می گشت با شگفتی فراوان از معاویه و فِراست و کیاست او سخن می گفت و از آنچه از وی دیده بود با تعجّب یاد می نمود. اما یک شب، پس از آنکه از نزد معاویه به خانه بازگشت، از غذا خوردن امتناع ورزید، و من او را سخت دُژم و پریشان دیدم. ساعتی درنگ کردم، زیرا می پنداشتم ناراحتی پدرم به خاطر اعمالی است که از ما سرزده یا به خاطر حوادثی است که در کار ما پیش آماده است. هنگامی که از او سؤال کردم : «چرا در این شب این قدر ناراحت هستی؟» گفت: «فرزندم، من از نزد خبیث ترین و کافر ترین مردم بازگشته ام !»
گفتم : «هان! برای چه؟
گفت : «مجلس معاویه خالی از اغیار بود و من بدو اظهار داشتم : «ای امیر المؤمنان، تو به آرزو ها و آمالت رسیده ای ، حال اگر با این کهولت سن به عدل و داد دست زنی و با دیگران به مهربانی رفتار نمایی، چه قدر نیکوست ! اگر نظر لطفی به خویشاوندانت (بنی هاشم) کنی و با ایشان صِله ی رحم نمایی نام نیکی از خود به یادگار خواهی گذاشت. به خدا سوگند، امروز اینان چیزی که ترس و هراس تو را برانگیزد ندارد.» (یعنی بنی هاشم دیگر از خلافت دور شده اند.) معاویه پاسخ داد :
«چه دور است، چه دور است آنچه می گویی! ابوبکر به حکومت رسید و عدالت ورزید و آن همه زحمت ها را تحمل کرد و به خدا سوگند، تا مُرد نامش نیز به همراهش مُرد، مگر آنکه گوینده ای بگوید ابوبکر ! آن گاه عمر به حکومت رسید. کوشش ها کرد و در طول ده سال رنج ها کشید. چند روزی بیش از مرگش نگذشت که هیچ چیز از او باقی نماند، جز اینکه گاه و بیگاه گوینده ای بگوید عمر !
سپس برادر ما عثمان به خلافت رسید. مردی که از نظر نَسَب چون او وجود نداشت ! و کرد آنچه کرد، و با او کردند آنچه کردند. اما تا کشته شد، به خدا سوگند، نامش نیز مرد و اعمال و رفتارش نیز فراموش شد. در حالی که نام این مرد هاشمی (پیامبر) را هر روز پنج بار در سراسر جهان اسلام به فریاد بر می دارند و به بزرگی یاد می کنند و می گویند : «اَشهَدُ أَنَّ مُحَمّداً رَسُولُ اللهِ» تو فکر می کنی چه عملی با این حال باقی می ماند و چه نام نیکی پایدار است ، ای بی مادر ؟! نه، به خدا سوگند، آرام نخواهم نشست مگر اینکه این نام را دفن کنم و آن را محو سازم!!»[46]

آری، سینه ی معاویه از شهرت عامّ نام پیامبر صلی الله علیه وآله ، که برادر و دایی و جدّ و دیگر خویشاوندان وی را در جنگ بدر به خاک هلاکت انداخته بود، چون کانونی از آتش شعله ور بود. او می خواست، به خیال خود، این نام را دفن کند و برای رسیدن به این مقصود دو برنامه داشت :
طرح اول معاویه در این جمله خلاصه می شد : «نباید حتی یک تن از بنی هاشم زنده بماند!» این تنها استنباط ما نیست ؛ امام امیرالمؤمنین علی علیه السلام نیز در این باره چنین فرموده اند «به خدا سوگند، معاویه خواهان آن است که حتی یک فرد هم از بنی هاشم زنده نماند. او بدین وسیله می خواهد نور خدا را خاموش کند. اما خداوند جز به اتمام نور خویش راضی نمی شود اگر چه کافران از خواست او خشنود نباشد.» [47]

معاویه سوگند یاد کرده بود که نام پیامبر صلی الله علیه وآله را دفن کند. و عوامل و ایادی حدیث سازی او شخصیت پیامبر صلی الله علیه وآله را در روایت های جعلی و ساختگی خود از مقام خلفای ثلاثه تنزل دادند، چنان که روایت کردند : «پیامبر به ساز و آواز گوش می داد و دخترکان نزد حضرتش می رقصیدند و دَف می زدند، لیکن ابوبکر و عمر از آن کارها پرهیز و نهی می کردند و رقاصان و دف زنان از ایشان فرا می کردند.» و روایت کردند که پیامبر صلی الله علیه وآله در این باره فرمود : «شیطان از عمر فرار می کند.» و روایت کردند که : «پیامبر در مجلس عروسی زنان بیگانه حاضر می شد.» و این که «پیامبر در حال خشم مؤمنان را لعن می کرد و می فرمود : «من از خدا خواسته ام لعن های بیجای مرا بر مؤمنان مایه ی پاکیزگی و طهارت ایشان قرار دهد.» و به نخل پروران اهل مدینه فرمود : «نخل خرما را گرده افشانی نکنید که خرمایش بهتر ی شود.» در آن سال گرده افشای نکردند ، خرمای آن سال فاسد شد. به پیامبر خبر دادند. فرمود: «اَنتُم أعلَمُ بِاُمُورِ دُنیاکُم مِنّی» یعنی : «شما در کارهای دنیاتان از من داناترید.» و نیز روایت کردند که پیامبر ، آن گاه که سوره ی وَ النَّجم را در خانه ی خدا تلاوت می نمود به آیه ی  اَفَرَأَیتُم اللّاتَ وَ العُزّی وَ مناه الثّالِثَه الاُ خری ؛ رسید، شیطان بر دهان پیامبر گذاشت تا بگوید :  تِلکَ الغَرانیقُ العُلی مِنها الشَّفاعَه تُرتَجی ؛ یعنی : «آن بت ها خوبرویان والا مقامی هستند که به ایشان امید شفاعت است.» [48] و در ذَمِّ حضرت علی علیه السلام تا آنجا خبرهای دروغ نقل کردند و روایت های دروغ به نام پیامبر در میان مسلمانان پخش کردند که معاویه توانست لعن حضرتش را جزو واجبات خطبه ی نماز جمعه ی مسلمانان قرار دهد !

از طرف دیگر توانست مسلمانان را معتقد کند که دین داری در اطاعت از خلفاست و بس. و از اینجا بود که معاویه و خلفای بعد از او هر چه دستور می دادند، مسلمانان اطاعت می کردند. و به همین دلیل نیز توانست برای یزید متجاهر به فسق و شراب خواری از مسلمانان بیعت ولایت عهدی بگیرد.
خلاصه، جامعه ی اسلامی در آن روز چنان شده بود که پیامبر صلی الله علیه وآله قبلاً از آن خبر داده و فرموده بود : «سَیَأتی عَلی اُمَّتی زَمانٌ لا یَبقی مِنَ القُرآنِ اِلّا رَسمُهُ وُ مِنَ الاِسلامِ اِلَّا اسمُهُ...»[49] ، یعنی : «زمانی بر امت من پیش آید که از اسلام جز نام و از قرآن جز نقش کلمات بر صفحه ی کاغذ چیزی باقی نماند.» آری ، جامعه اسلامی و مردم مسلمان در چنین شرایطی بودند که معاویه در سال شصتم هجری از دنیا رفت و یزیدبن معاویه» جایگزین او گردید.

مسأله ی اطاعت از خلیفه

بنا بر آنچه گذشت، معاویه مسلمانان را چنان تربیت کرده بود که دین اسلام را در اطاعت از خلیفه ی وقت می دانستند و عمده ی مشکلات از اینجا بود. نکته ی دیگر این که تا قبل از معاویه، مرکز حکومت اسلامی مدینه بود و مسلمانانِ کشورهای اسلامی در آنجا بعضی صحابه و تابعین را می دیند و می توانستند چیزهایی را ایشان درباره ی عقاید و احکام اسلامی بشنوند. معاویه مرکز را شام قرار داد و اهل شام را چنان بار آورد که به جز انجام نماز و روزه، چندان فرقی بین حکومت او و حکومت قیصری پیش از او نمی دیدند.

یکی از نتایج اعتقاد به آن که هرچه خلیفه می گوید دین است و دین آن است که خلیفه می گوید، در زمان «یزید» آشکار شد، آن گاه که ارتش خود را برای جنگ با «عبدالله بن زبیر» به مکه فرستاد، آنجا که سپاهیان او رو به کعبه که قبله شان بود می ایستادند و نماز می خواندند؛ و سپس همان قبله ی خود را با منجنیق به توپ می بستند ! همچنین هنگامی که «عبدالملک» لشکری دیگر به سرکردگی «حجّاج» به جنگ عبدالله بن زبیر فرستاد ، گاهی که لشکریان سستی می کردند، حجّاج فریاد می زد: «الطاعَه ، الطاعَه» یعنی: «اطاعت خلیفه، اطاعت خلیفه». و آنان می گفتند: «اِجتَمَعتِ الطّاعَه وَ الخُرمَه فَغَلَبَتِ الطّاعَه الحُرمَه» یعنی : «اطاعت خلیفه با حرمت خانه ی خدا جمع شد، اما اطاعت خلیفه بر حرمت خانه خدا برتری یافت.» خلیفه دستور داده است که ما خانه ی خدا را به توپ ببندیم و ما هم به توپ می بندیم. [50] و باز به سبب فرمانبرداری از خلیفه بود که چون مردم مدینه در سال دوم حکومت یزید شورش کردند ، او ارتشی به مدینه فرستاد و تا سه روز جان و مال و ناموس اهل مدینه را بر آنها حلال کرد. [51] تا هر چه می خواهند بکنند. آنان نیز چنان کردند که خون در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله جاری شد و هزار زن بعد از آن واقعه فرزندانی به دنیا آوردند که پدرانشان معلوم نبود. [52] و فرمانده لشکر که «مُسلم» نام داشت و در تاریخ او را «مُسرِف» می گویند، پس از آن جنایت هولناک، وقتی با لشکر خود از مدینه به طرف مکّه روانه شد تا با عبدالله بن زبیر بجنگد و در بین راه وفات کرد، در مرض مرگش گفت : «خدایا اگر بعد از اطاعت از خلیفه و کشتار اهل مدینه را به جهنم ببری معلوم می شود که من خیلی بدبختم.» [53] یعنی من کشتار اهل مدینه را در راه اطاعت خلیفه انجام دادم و بدین وسیله به خدا تقرب جستم.

شمربن ذی الجَوشن نیز، وقتی که بعد از شهادت حضرت سید الشهداء علیه السلام مورد سرزنش قرار گرفت، در جواب گفت: «وای بر شما، کار ما اطاعت خلیفه بود. اگر ما اطاعت خلیفه بود. اگر ما اطاعت خلیفه نمی کردیم، مثل این چهارپایان بودیم![54]»

پس، از یک طرف اطاعت مسلمانان از خلیفه به این حد رسیده بود و از طرف دیگر خلیفه یزید کسی بود که خیال می کرد بعد از شهادت حضرت سید الشهداء علیه السلام همه چیز اسلام تمام شده است و دیگر کسی نیست تا در مقابل او بتواند قیام کند و در آن مجلس که سر حضرت سید الشهداء علیه السلام را آوردند، حقیقت خود را با خواندن این اشعار اظهار کرد :
« لَعِبَت هاشِمُ بِالمُلکِ فَلا خَبَر جاءَ وَلا وَحیٌ نَزَلَ
لَستُ مِن خِندِفَ أن لَم اَنتَقِم مِن بَنی أحمَدَ ما کانَ فَعَلَ
قَد قَتشلنا القَرم َ مِن ساداتِهِم وَ عَدَلنا مَیلَ بَدرٍ فاعتَدَلَ» [55]

«آن مرد هاشمی با حکومت بازی کرد و إلّا نه وحیی در کار بود و نه خبری.
یزید از جّد و آبائش نباشد چنانچه از بنی احمد (آل پیامبر) انتقام کاری را که پیامبر در روز بدر کرد، نگیرد.
ما بزرگان و سادات ایشان را کشتیم و ترازوی روز بدر ـ که عُتبه و شَیبه و حَنظله کشته شدند ـ را باربر کردیم و سر به سر شدیم!»

پاورقی :

28 ـ روضه کافی ص 58 63
29 ـ ارشاد مفید با ترجمه سید هاشم رسولی، ص276 و 278
30ـ مشروح جریان را در جزء 9 نقش ائمه در احیای دین ص 78 – 86 ملاحظه نمایید.
31ـ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد 1 ص 66 67
32 ـ مراجعه کنید : نقش ائمه در احیای دین جزء دوم بخش : «در جبهه حق و حقیقت»
33 ـ مراجعه کنید : شرح نهج البلاغه (2/102) و تذکره خواصّ الاُمَّه ، ص 115 و جمهَره الخُطَب (2/112). اصل شعر معاویه به زبان عربی چنین است :
یا صَخرُلا تُسلِمَن یوماً فَتَفضَحَنا
بَعـدَ الَّـذینَ بِبَـدرِ اَصبَـحُوا فِـرَقـاً
خالی وَ عَمّی وَ عَمُّ الاُمِّ ثــالِثُهُم
وَ حَنظَلُ الخَیرِ قَد اَهدی لَنَا الارَقـا
لا تَـــرکَنَنَّ اِلـــی اَمـرٍ تُکَلِّفُنا
وَ الـرّاقِصـاتِ بِهِ فی مَکَّه الخُرُقـاّ
فَالمَـوتُ اَهوَنُ مِن قَولِ العُداه لَقَد
عادَ ابنُ حَربٍ عَن العُزّی اِذاً فرقـاً

34ـ اسلام ، سهم «مؤلفه قلوبهم» را برای ظاهر بینانی قرار داد که به ظاهر اسلام آورده بودند امّا حقائق دین کاملاً روح ایشان را تسخیر نکرده بود، و بدین وسیله می خواست دلهای ایشان نسبت به آئین خدا نرم و متمایل گردد.
35 ـ التنبیه و الاشراف، ص 282 283 ، چ بیروت، مکتبه خیاط 1965
36 ـ الاستیعاب، 1/412 ؛ اسد الغابه، 3/106 ؛ تهذیب ابن عساکر، 7/206 و 214 ؛ الاصابه، 2/260 ؛ سیراعلام النُبَلاء، 2/51 ؛ صحیح مسلم، 5/46
37 ـ صحیح مسلم، 5/46 ؛ تهذیب ابن عساکر، 5/212
38 ـ تهذیب، 7/211212 ؛ النبلاء، 2/43 ؛ مسند احمد، 5/325
39ـ انسابُ الاشراف بلاذری، 5/53
40ـ همان، 5/43
41 ـ مقصود معاویه این است که از عثمان در مجالس عمومی ، مانند مجلس حکومتی و بر فراز منبرها و خطبه های نماز جمعه، به نام نیک یاد شود و در مقابل از علی علیه السلام در آن شرایط بدگویی شود.
42 ـ طبری، 6/141 ؛ حوادث سال 51 ؛ ابن اثیر ؛ 3 /178
43 ـ أن بَرِئَتِ الذِّمَّه مِمتَن رَوی شَیئاً مِن فَضلِ أبی تُرابٍ وَ اََهلِ بَیِتِه
44 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3 ص 15 – 16
45 ـ همان
46 ـ «فَأیَّ عَمَ لٍ یَبقی مَعَ هذا؟ لا اُمَّ لَکَ! لا وَ اللهِ اِلّا دَفناً دَفناً.» در روایتی آمده است که معاویه این عبارت را بر زبان جاری ساخت: «وَ اِنَّ ابنَ اَبی کَبشَه لُیُصاحُ بِهِ یَومیاً خَمسَ مَّرّات لا وَ اللهِ اِلّا دَفناً دَفناً.»
مروج الذهب بهامش ابن الثیر، 9/49 ؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 1/463 ؛ الموفقیات، زبیربن بکّار ، ص 567577 چ عراق
47 ـ مروج الذهب، 3 / 28؛ در ذکر ایّام معاویه، تحقیق محمّد محبی الدّین
48 ـ رجوع شود به کتاب نقش ائمه در احیاء دین، جزء 4، ص 376 .
49 ـ نقش ائمه در احیاء دین، ج 1 ، ص 60 ، به نقل از صدوق: ثواب الاعمال، ص 309 ، حدیث 4 ، و بحار الانوار، ج 52 ص 190
50 ـ تاریخ یعقوبی، 2/251 252
51 ـ تاریخ طبری، 7 /11؛ ابن اثیر، 3 / 47؛ ابن کثیر، 8 / 220؛ یعقوبی، 6 / 251
52 ـ تاریخ ابن کثیر،8 / 22
53 ـ تاریخ یعقوبی، 2 / 251 ؛ تاریخ ابن کثیر، 8 / 225
54ـ تاریخ الاسلام ذهبی، 3 / 18 – 19
55 ـ ابن اعثم و خوارزمی و ابن کثیر نقل کرده اند که وقتی یزید با سر اباعبدالله علیه السلام رو به رو شد به ابیات زیر، که در اصل سروده ی ابن زِبَعری است، تمثل جُست :
1ـ لیت اشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الاسل
2ـ لا هلّوا و استهلّوا فرحا ثم قالو یا یزید لا تشل
3ـ قد قتلنا القرم من ساداتهم و عدلنا میل بدر فاعتدل
ابن اعثم گوید : پس از سه بیت مذکور، یزید بیت زیر را از خود انشاء کرد :
4ـ لست من عقبه ان لم انتقم من بنی احمد ما کان فعل
صاحب تذکره خواص الامّه گوید: در جمیع روایات تاریخی این نکته مشهور است که وقتی یزید سر ابا عبدالله الحسین را در برابر خود قرار داد اهل شام را جمع کرد و در حالی که با خیزرانی که در دست داشت به سیر حسین علیه السلام می زد این اشعار ابن زبعری را بر زبان راند :
لیت اشیاخی ببدر شهدوا وقعه الخزرج من وقع الاسل
قد قتلنا القرن من ساداتهم و عندلنا میل بدر فاعتدل
صاحب تذکره از قول شعبی می گوید که پس از ابیات مذکور، یزید ابیات زیرا را خود بر آن افزود :
5ـ لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل
لست من خندف ان لم انتقم من بنی احمد ما کان فعل

در اینجا ذکر چند نکته ضروری است :
الف) اشعار ابن زبعری بسیار مشهور بوده است چنان که راویان ، قبل از آنکه یزید به بعضی از آنها تمثل جوید، آنها را ذکر کرده بودند. یزید تنها بیت دوم و چهارم و پنجم را از خود بر آن ابیات افزوده است. البتّه راویان بعدی از او این ابیات را گرفته اند و بر آنچه که اصلاً از ابن زبعری بوده، افزوده اند و در نتیجه این در الفاظ روایات به وجود آمده است.
ب) ابیات ابن زبعری در سیره ی ابن هشام (3 / 97) و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید (2 / 382) وارد شده است.

در فتح ابن اعثم (5 / 241 ) و تاریخ ابن کثیر (8 / 192) چنین آمده که یزید پس از بیت دوم، به بیت زیر که باز از اشهار ابن زبعری است تمثیل جست :
حسین القت بقیاء برکها و استحر القتل فی عبد الاشل
در مقتل خوارزمی (2 / 48) قبل ار بیت اوّل، دو بیت زیر را دارد :
یا غراب البین ما شئت فقل انّما تندب امرا قد فعل
کل ملک ونعیم زائل و بنات الدّهر یلعبن بکل
و در کتاب فوق و نیز در کتاب اللهوف، ص 69 پس از بیت چهارم، بیت زیر آمده است.
لعب هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل
در تاریخ ابن کثیر (8 / 204) بیت چهارم افتاده است و او آنها را از تاریخ ابن عساکر از قول «ربا» که پرستار یزید در دوران طفولیتش بوده، نقل می کند و تنها به ذکر بیت اوّل اکتفا می کند. همچنین ابو الفرج اصفهانی در مقاتل الطالبیّین، ص 120بیت اوّل و سوم را ذکر کرده است.
نیز رک به طبقات فحول الشعراء، ص 200 و سمط النجوم العوالی، 3 / 199 و امالی ابوعلی قالی، 1 /

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
برای کامل تر کردن دوستانی که می خواهند از مواردی درباره ی تمامی موارد گلچینی کرده ایم که انشاالله باعث جلب رضایت دوستان گردیده شده باد.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 222
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 20
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 96
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 120
  • بازدید ماه : 204
  • بازدید سال : 630
  • بازدید کلی : 15,909
  • کدهای اختصاصی