loading...
پرتو علم
م.ح بازدید : 57 دوشنبه 28 تیر 1389 نظرات (0)

اما دومين ويرانى در حمله و هجوم تركان غز، به عهد سنجر سلجوقى ، اتفاق افتاد كه در خراسان بيدادها كردند. در همين اوان بود كه انوارى «فرياد نامه اهل خراسان» را هنگام اسارت سنجر به دست حشَر غز و تركتازيها و وحشيگريهاى مهاجمان، به سمرقند فرستاد و از خاقان سمرقند، خواهرزاده سنجر، استمداد كرد. اين از شاه قصايد انورى است، توانسته است در اين قصيده شاعرى كند، حقيقةً شعر بگويد. و از سخن او پيداست كه بر سر قبر امام چه ها آمده است:

بـر سمرقند اگر بگذرى ، اى بـاد سحـر   نـامه اهـل خـراسان به برِ خاقان بر...
خبرت هست كزين زير و زبر شوم غزان   نيست يك پى ز خراسان كه نشد زير وزبر
شـاه، الا بـه دم مـرگ، نـبـينى مردم   بـكـر، جـز در شـكـم مام، نيابى دختر
بر مـسلمـانان زان گونه كننـد استـخفاف   كـه مـسـلمان نكـنـد صد يك آن با كافر
مـسجـد جـامع هر شهر ستورانشـان را   پـايگاهـى شده، نه سقفش پيدا و نه در...

ولى اين حال چندان نپاييد. امناى خراسان توانستند خرابيها را مرّمت كنند و آماده سازند، براى غارت و حمله مغولان. باز گنبد بارگاه ساخته شد و گرد آن حصار و شهربندى هم برسرى . اين آبادى سوم بود. خرابى سوم در مصيبت عالمگير مغولان روى داد.
آبادى چهارم را اركان دولت سلطان محمد خدابنده اولجايتو كردند. در سال 734، صد وبيست و سى سال بعد از ويرانى مغولان، قاضى شمس الدين محمد طنجى سيّاح، معروف به « ابن بطوطه »، كه از طوس و مشهد ديدن كرده، مى نويسد:
«... از جام به طوس آمديم. اين شهر اعظم و اكبربلاد خراسان ... است. از اينجا به شهر «مشهد الرضا» رفتيم. اين شهر نيز بزرگ و پر جمعيت است... (و درمورد مزار امام گويد:) قبه عظيمى است در داخل زاويه و در جنب آن مدرسه و مسجدى است كه از ابينه عالى و باشكوه است. ديوارهاى ابن ابنيه را با خشت [پخته] و كاشى مزين كرده و برروى صندوق [ضريح] صفحات نقره كوبيده اند و قنديلهاى نقره بالاى مرقد آويخته اند و آستانه در قبه نيز نقره است و بر در مزبور پرده اى از پارچه حرير مذهّب مشاهده مى شود و انواع فرشها در قبه گسترده اند و در برابر مرقد حضرت رضا، قبر هارون الرشيد است كه بر روى آن نيز صندوقى نسب شده و شمعها روى آن گذاشته اند...»(به نقل حديقه ص 36 ـ 35)
پس چنان كه ديديم از سال 202 يا 203 ه.ق كه امام را در آنجا به زمين سپرده اند، تا اواسط قرن هشتم، سه بار تعصب و توحش اين گنبد و بارگاه را ويران كرده است. تازه اينها مشهورترين پيشامدهاى بزرگ است كه در تواريخ ثبت شده. بگذريم از خرده خاميها و تعصّباتِ آمكهاى كمنام يا گمنام و نيز بگذريم از آفات طبيعى از قبيل زلزله، و من جمله زلزله معروف عهد شاه سليمان صفوى در 1084 هـ.ق كه آسيب بسيار به اين اساس كهن رساند.
اما در لشكركشى هاى هلاكو و مخصوصاً تميور نيز همه خراسان و از جمله طوس آسيب فراوان ديد. ضربات تيمور و ويرانى هاى زمان او براى طوس قاطع و نابود كننده بود. در حديقة الرضويه نقل شده كه : «تيمور فرزند خود «شاهرخ» را حكومت خراسان داد و او در صدد آباد نمودن بلاد منهدم شده بر آمد. بعد از فوت تيمور و اغتشاش سمرقند كه شاهرخ خود عازم آن صوب بود، خواست اول متصرفات خود را مضبوط كند، بعد به جانب سمرقند راند، لهذا در سنه 808 جلال الدين فيروزشاه را به مرمت برج و باره هرات و خواجه سيدميرزا را به عمارت طوس مأمور نمود. وقتى كه او به طوس آمد ديد در كروفرهاى امير تيمور چون طوس خراب شده، بقيةالسيف از مردم بر دور مرقد سناباد اجتماع نموده، براى خود خانه هاى گلى ساخته اند. آنها را تكليف به كوچيدن از آنجا و بازگشت به طوس كرد، قبول نكردند و آنجا را مأمن خود شمردند. بنابراين به اجازه شاهرخ در همان جا بر دور بيوتات آنها حصارى كشيد، آنجا شهر و معروف به مشهد شد و طوس يكباره متروك ماند... »(حديقه، ص 41).
ولى چنان كه در نوشته بارتولد گذشت. طوس در زمان شاهرخ تيمورى يكباره متروك نشده، چنين چيزى يكبارگى ممكن نيست. به طورى كه بارتولد از قول سياح هندى آورده است، تا زمان نادرشاه نيز نقل مكان و جان كندن تدريجى اين شهر شهيد ادامه داشته است.
البته در تمام اين احوال از قديمترين ايام تا به حال، در كشاكش جنگها تعصبات، مردم طوس و خراسان بسيار بيشتر از گنبد بارگاه و بست و حريم امام آسيب و آزار ديده اند. چه در حمله غز، و چه مغول و چه ديگر موارد. بسيارى دفعات كه دشمن مهاجم چندان كار به تأسيسات و مرقد امام نداشت، زيرا « ذرّيه زهرا » به هر حال براى او كه مذهب شيعه اگر نداشت، لااقل مسلمان بود، محترم بود. ولى به حكم توحش و عصبيت مذهبى و دشمنى با امير و شاه، بيچاره مردم گرونده و گردآمده در شهر و حريم را قتل عام و غارت مى كرد. من جمله از سال 916 كه مشهد به قلمرو شاه اسمعيل صفوى در آمد تا سال 1009 كه شاه عباس اول پياده به مشهد آمد (سفر سوم او، دو سفر ديگرش به ترتيب 1006 و 1008 بود) و قدرت و نفوذ صفويان را استحكام و بسط بسيار داد، يعنى در مدت 93 سال، مردم فلكزده اين شهر را به انتقام و تلافى ستمها و وحشيگرى هاى شاه اسمعيل صفوى چهار بار به فواصل مختلف محمدخان، عبيداله خان، محمد سلطان، عبدالمؤمن خان ازبك، قتل عام كردند. در اين طور مواقع مهاجمان به حرم امام چندان كارى نداشتند، جز آن كه بنا به خوى صنفى ، بعضى اموال و نفايس دندانگير امام به دست اميرانه شان بچسبد. از قبيل ميل طلاى گنبد (وقف و هديه شاه طهماسب) و « تخم طاووس » قطعه درشت الماس (پيشكش قطب شاه دكنى ) كه به دست عبدالمؤمن خان چنان چسبيد كه تا ازبكستان كنده نشد.
در سلسله آفات و بلياتى كه بر قبّه وارد آمده و مشهورتر وقايع آن را قبلاً آورده ايم، دو ضربت اخير نيز قابل ذكر است: يكى در سال 1330 ه.ق بود كه به تحريك و يارى انگليسها قزاقان تزارى براى خواباندن شورش يوسفخان هراتى و محمد نيشابورى و طالب الحق يزدى ، حرم و شهربند مذهبى امام را به توپ بستند و زخمها زدند. دوم در سال 1314 شمسى بود كه براى خواباندن عصيان مردم مذهبى مشهد به تهييج شيخ بهلول بر ضد كشف حجاب و تغيير لباس، مردم بر آشفته و بست نشسته، آماج مسلسل و تير و تپانچه شدند و از اين دو رهگذر گنبد بارگاه و مسند و منبرها و تأسيسات حرم هم زخم و گزندها ديد.
در اين چنين وقايع مردم بيچاره «مؤمنان حقيقى » و عامه خلق خدايند كه از همه بيشتر آسيب مى بينند، كشته مى شوند، غارت مى شوند، بى خانمان مى شوند و چه بلاها كه به سرشان مى آيد. و الاّ ابنيه باز مرمت و تعمير مى بينند و البته كسانى كه سر رشته پنهانى امور و فوت و فن مخفى سياست و تمشيت كارها در دستشان است و مردم را تحريك مى كنند، غالباً از خطر آسوده مى جهند و تلفات هم نمى دهند. «اهل فضل» هم كه البته اهل ميدان نيستند. منتهاى مراتب آن است كه بعداز واقعه براى شهيدان مرثيه اى و براى مصيبت، ماده تاريخى بگويند.
در حديقة الرضويه راجع به واقعات و مصيبتهاى مهم گنبد و بارگاه طوس مادّه تاريخهاى گوناگون بسيارى از فضلا ثبت شده، مثلاً راجع به واقعه ما قبل اخير كه گفتيم، يعنى تحريكات انگليسها درتوپ باران قزّاقهاى تزارى در 1330 ق، از مرحوم بدايع نگار آستان قدس اين ماده تاريخ ثبت شده كه در آن به مناسبت اسم « نيكلا» و « يوسف» خان هراتى و ديگران هم آمده (حديقه، ص 244)

مرقد شـاه رضا بسيار ديده ست انقـلاب   از غز و از غـزنوى وَز ازبك و ديگر فـريق
هر يكى را كيفرى داده پس از عهدى دراز   ليـك زد چون بـرق، برخرگاه رومانف حريق
حمله چون برد اسپه اسلاو بر كاخ رضـا   همـچنان پـيلان عـام الـفيـل بر بيـت عتيق
در ميان آمد چو پاى «نيكل » تـاريخ شد:   « طوس مكه، يوسف آن حجاج و توپش منجنيق»!

البته مى دانيد كه مقصود از پاى نيكلا، حرف آخر آن، يعنى «الف» است، كه در حساب ابجدى مساوى عدد يك است و يك وقتى بر اعداد حاصل از مصرع بعد افزوده شود، تاريخ واقعه خواهد شد. مقصود ابيات اين است كه كسان و طايفه هاى ديگرى كه به اين بقعه بى حرمتى كرده اند، از قبيل سبكتكين و طايفه غز و چنگيز و ازبكها و غيره، هر كدام بعد از مدتهاى مديد به كيفر خود رسيده اند؛ اما تزارها خيلى زود، مثل برق به كيفر رسيدند، زيرا مى دانيم كه سلسله رومانف به فوريت منقرض شد. در اين كه انقلاب بلشويكى روسيه و نتيجه انقراض رومانف ها به علت همين بى حرمتى 1330 بوده، اگر كسى شك كند، به نظر من و«پلخانف» يا از تاريخ باخبر نيست يا در اعتماد راسخ نيست، و يا هر دو. دليل اين ابيات مؤلف حديقة الرضويه (حديقه، رو بروى صفحه 259):

اى كه مى گفتى چرا بدخواه دين كيفر نيافت؟   حاليا بنگر كه دست حق برون شد ز آستين
«نيكلا» گـر تيرباران كـرد اين كاخ رفيع   تيرباران شد، فتـاد از شوكت تاج و نگين
شورش روسيه بنـگر، نامه پيشين مخـوان   بين به جـاى نيـكلا فـرمـانروا آمد لنين
هر كه او بـا آل پيغمبـر چنان رفتار كرد   بیگـمان درعاقبت پـاداش او باشد چنين

 

* * *

چنان كه ديديم طوس ويران شد. بارها ويران شد. آيا اين ويرانيها در شاعران خراسان و مردم صاحب درد «شهرشهيد » هيچ تأثرى را برانگيخت؟ چرا. در اين زمينه شعرها سروده شد است و از جمله اين رباطى منسوب به شهيد بلخى متوفى در 325، شايد حاصل تأثر از نخستين ويرانيها طوس باشد:

دوشم گذر افتاد به ويرانه طوس   ديدم جـغدى نـشسـته جـاى طاووس
گفتم چه خبر دارى ازين ويرانه   گفتا خبراين است كه: افسوس افسوس!

شايد خيام نيز از همين رباعى ، يا از تأملى كه خود در احوال زمانه و تركتازيها و ويرانگريها داشت، اثر پذيرفته، آنجا كه مى گويد:

مرغى ديدم نشـسته بر باره طـوس   در چنگ گرفـته كـلّه كيـكاووس
با كلّه همى گفت كه افسوس افسوس   كو بانگ جرسها و كجا ناله كوس؟!

در زمان ما نيز ملك الشعراى بهار ضمن قصيده اى كه در آن ياد از مرز و بوم خراسان مى كند، با دريغ از دورى طوس مى سرايد. در اشعار بهار، چنان كه مى دانيم، شعرهاى كه در آنها از گذشته هاى سرافراز و آباد و نيز از نابسامانيهاى امروز ياد شده، بسيار است.
در ستايش طوس و بزرگان طوس نيز شعرها سروده شده است كه نقل تمام آنها مجال بيشتر مى خواهد و فرصت جستجو.

* * *

قصه طوس را تا ويرانى مطلق و قصه مشهد را تا قدوم و ورود شاه عباس اول دنبال كرديم. ديگر با طوس كارى نداريم. دنباله سرگذشت مشهد را بگوييم: از عهد شاهرخ تيمورى و خاصه پس از آن كه صفويه بر امور مملكت مسلط شدند، مشهد در راه رونق روزافزون افتاد و با سرعتى شگفت آبادى و توسعه يافت. اگر گاه گذار حوادث ناگوارى از جمله غارت و آمدن فلان امير و فلان خان بر او گذشت، آسيبها چندان نبود كه شهر را مستأصل كند. زيرا درخت تناور بن و بيخ چنان استوار كرده بود كه ديگر به اين بادها نلرزد. مشهد چشم و چراغ خراسان گشت، خاصه كه مرزهاى كشور كم كم محدود شد و بالنتيجه كلمه خراسان بر حدود تنگترى اطلاق يافت. از كرسى هاى چهار ربع قديم، بلخ كه سرنوشتى نظير طوس يافت، نيشابور نيز هزارش به يك فروكاست و مرو و هرات، خاصه هرات، اگر چه صباحى چند خوش درخشيدند، ولى ديگر به دولتهاى پيشين نرسيدند. اما ستاره مشهد رو به بلندى رفت و رفت، تا اكنون كه آبادترين و بزرگترين شهرهاى خراسان امروز است.
ديگر مشهد سرگذشتى ندارد، زياده عرضى نيست جز آن كه شهر شهرى است كاملاً مذهبى . چهره اى كه مشهد، به نمايندگى خراسان، در انقلاب مشروطيت نشان داد، بخوبى مى تواند خصال شهر و هنجار زندگى عامه مردمش را نمودار كند. ياد روزگاران گذشته به خير.
در جنبش مشروطه درست است كه در مشهد نيز كم و بيش سروصداهايى شد و عده اى آزاديخواه جنب و جوشى داشتند (از قبيل ملك الشعرا بهار، ميرزا ابرهيم رئيس ماليه، شيخ محمد جواد تهرانى ، ميرزا عيسى خان، ميرزا احمد خان رئيس اداره نمك خراسان و حاجى محمد جعفر كشميرى و چند تنى ديگر انگشت شمار اعضاى حزب دموكرات، آن هم در ايام رهبرى حيدر عمو اوغلى ) اما اين تكانكها در واقع نهايات و لرزه هاى بى رمق شاه موجهاى پرقوتى بود كه در ديگر جاها بود، نسيمى خفيف بود از طوفان غرّنده ديگر جاها كه به خراسان مى رسيد و دو سه تايى برگ حساس را بر سر شاخه هاى بلند شهر به نرمى نوازش مى كرد. در پايينها و در انبوه جنگل شهر، حتى از اين نسيم خفيف هم خبرى نبود.
حقيقت اين است كه هيجان مشروطيت در مشهد به نسبت بعضى ولايات ديگر، از قبيل آذربايجان و گيلان و مازندران و حتى تهران و اصفهان، رونقى نداشت.
مرحوم ملك الشعرا بهار، بنا به شور آزاديخواهى كه در خودش بود و بنا به عرق ولايتى و مشهدى گرى راجع به حركات آزاديخواهانه شهرش در نوشته هاى سياسى خود و تاريخ احزايى كه نوشته با غلو و اغراق حرارت به خرج داده اند، اما من به عنوان يك خراسانى ، خاصه طوسى (مشهدى ) مى گويم كه خودمانيم! درمشهد ما از اين خبرها چندان نبوده است. از طلوع مشروطيت تا هزار و سيصد و بيست، سه جنبش در مشهد شد، كه دوتاش به قول حضرات سياست پيشه به جهاتى كاملاً «ارتجاعى » بود.
اوليش در 1330 قمرى بود كه طى آن به تقليد آزاديخواهان آذربايجان به «يوسف خان هراتى » برانگيخته روسهاى تزارى لقب «سردار ملت» و به «محمد قريش آبادى نشابورى » قطاع الطريق آدمكش همدست يوسف خان لقب «سالار ملت» داده شد. قصه اعمال روزانه ايشان در كتب خاص زمان، منجمله حديقة الرضويه تأليف اديب هروى ثبت است، و ما قبلاً اشاره اى به آن كرديم. بسنجيد كارها و شعارهاى اين دو سردار و سالار را، با جانفشانيهاى دليرانه و شرفمند ستارخان و باقرخان آذربايجان، دو هم لقب يوسف و محمد.
هنگامى كه تمام ايران، خاصه آذربايجان عزيز و گيلان و بعد هم تهران غرق در عرق شور و شعفهاى آزاديخواهانه بود، اين سردار و سالار مشهد مى كوشيدند كه محمد على ميرزاى مخلوع و رانده و روانه به سوى روسيه را از درگز به مشهد برگردانند و به تخت نشانند! و شعارشان اين بود كه: «مشروطه نمى خواهيم، محمد على ميرزا مى خواهيم».
يك جنبش ديگر هم شد، در 1314 شمسى ، كه حركتى بود براى مخالفت با كشف حجاب! (حالا مخالفت با تغيير لباس حرفى ). (1)
بلي، سومين جنبش (البته نه به ترتيب زمانى )، يعنى حركات كلنل محمد تقى خان پسيان، كم وبيش اصلاح طلبانه بود و نجيب، ولى آن هم قهرمان و مرد اولش آذربايجانى بود نه خراسانى . مقصودم اين است كه من به عنوان يك خراسانى وبا تأسف مى گويم كه ... بگذريم.
ياد باد ايامى كه خراسان ما سردار و سالارهاى نجيب راستين داشت.

مشهد
مشهد مركز استان «نهم» يعنى كرسى خراسان امروز است. طول جغرافيايى آن 59 درجه و 35 دقيقه و عرضش 37 درجه و 16 دقيقه، ارتفاعش از سطح دريا 1010 متر است.
شهرى است سردسير و با اين همه تابستانها «خشكه گرما» دارد، همچنان كه زمستانها «خشكه سرما».
حداكثر درجه حرارت در تابستانها 40 درجه سانتيگراد و حداقل درجه حرارت در زمستانها منهاى 15 درجه است (سالنامه خراسان سال 1318).
فاصله اش از تهران به خط مستقيم 184 واز جاده شوسه 913 كيلومتر است. راه آهن نيز دارد.
جمعيتش بنا به سرشمارى سال 1319 شمسى 176471 نفر و بنا به سرشمارى سال 1335 شمسى 241989 نفراست (122707 نفرمرد 119282 نفر زن).
اما در مورد مسئله جمعيت شهر بايد چند كلمه بحث كرد:
اول اينكه اين آمارگيرى ها در هيچ جا خاصه در مشهد مطابق با واقع نيست. اصل جمعيت خيلى بيش از اينهاست، زيرا چنان كه مى دانيم، نبودن امانت و راستى و بودن سهل انگارى و رفع تكليف در آمارگيريهاى دولتى ، موجب مى شود كه عده بسيارى به حساب نيايند. بى فرهنگى و لااباليگرى هم مانع از آن است كه دراين گونه كارها مردم صميمانه همكارى و شركت كنند. اين حال در تمام شهرها صادق است و در مشهد بيشتر.
اما يك نكته مهم ديگر كه درمورد جمعيت مشهد بايد در نظر گرفته شود اين است كه معدّل ثابت زوّار را هم بايد به حساب آورد، يعنى روزى در حدود سه تا چهار هزار نفر. اين رقم بايد در واقع جزء جمعيت مشهد به حساب آيد، زيرا اگر رفتن هست آمدن نيز هست و در اين ميان معدلى ثابت مى ماند. بگذريم از گروهى قابل توجه كه مدام ماندنى مى شوند.
اين دو نكته، و اما سومين نكته در مسئله جمعيت روز افزون مشهد، مسئله سرازير شدن مردم تهيدست و عاجز همه شهرها و كشور به مشهد است. و خاصه رسوب عاجزان و مسكينان و سيه روزان روستاهاى شيعه و مسلمانى كه هيچ جا ملجأ و پناهگاهى نمى شناسند.
من بارها در سفرهاى خود به خراسان ديده ام (و اكنون نيز مى توان به نظر در آورد) كه از همه جاده ها و راههايى كه سرانجام به مشهد مى پيوندد. طولانى و بى پايان، زنده و جنبان زنجيره اى از انسان: گدا، بيچاره، درمانده از همه جا به اميد امام، پياده و ابن السبيل گدايى كنان به سوى طوس روانند. و در شهر از اين صنف مردم جماعتى فراوان اند. در مشهد، خاصه در نواحى نزديك به مزار امام، شما از هر پنج نفر، سه و حداقل دو نفر را «سائل به يد» مى بينيد. اگر تهيدستان و دريوزه گران بينواى مشهد را از مشهد ببرند، به تقريب سه يك و حداكثر نيم از جمعيت باقى مى ماند، نه بيش.
با توجه به اين احوال و توجه به نسبت آمار سال 19 و 35، مى توان گفت جمعيت مشهد نزديك به ششصدهزار نفر است.
سابقاً كه شهر كوچكتر بود، نام محلات شهر در يك حراره محلى بدين گونه آمده بود:
شير كجا، خنه اش كجا، بالا خيابون، ته خيابون، عيدگاه و سرشور، شور، سراب و نوغون، غون، نعنا و ترخون.
جز «نعنا و ترخون» و تكرار «شور و غون» كه مستزاد ترجيعى است براى جور شدن قافيه، باقى نام محلات شهر است كه شير در آنجاها خانه داشت. اما امروز كه شهر بزرگتر شده شير در جاهاى ديگرى هم خانه دارد. در حال حاضر محلات بزرگ و مشهور شهر، كه بعضى نامهاى كهن هزار ساله از قبيل «نوغان» هم در آنها هست، اين نامها دارند: بالا خيابان، پايين خيابان (ته خيابان)، نوغان، سراب (حوزه شرب آب سناباد)، سرشور، عيدگاه، ارگ، سعد آباد، نكا، عشرت آباد، گل خطمى ، الندشت، شفتالوزار (امروز:«كوى دكترها»)، پل فردوسى و غيره.

* * *

مردم مشهد امروز البسه خاصى ندارند، مثل بعضى نواحى كردستان يا گيلان يا بختيارى اصفهان و غيره. جامه هاى اهل اين شهر مثل جامه هاى مردم تبريز و تهران و شيراز و ديگر شهرهاست و چون «اتحاد البسه» متروك شده، آزادى بر اين حيث حاكم است. مؤمن مؤمنانه مى پوشد (اين طايفه بسيارند)، بازارهاى مناسب بازار، متجدد به دلخواه و هكذا جوانك پوشيهاى رايج بين جوانكها و امثال آن.
فـأمّا، چون شهر مذهبى است، خاصه در نواحى حريم امام ومسجد گوهرشاد و بازارهاى كهن، و خاصه در فصول زيارتى ، مجموعه رنگارنگى از البسه بومى و محلّى تمام نقاط ايران در آنجاها موج مى زند و چون همچنان كه در خصوص جمعيت گفتيمـاين حال با وجود آيند وروند، معدّل ثابت و مداومى دارد، توان گفت موزه مواج متحرك و كلكسيون جنبنده و جاندارى از تمام جامه هاى گوناگون ايران، در حدود حريم امام وجود دارد كه البته در نوع خود ديدنى است واين ويژگى در هيچ شهر ديگر ايران به اين حد شايد نظير نداشته باشد.

* * *

مشهد مركز گرد آمدن و پخش و صدور پشم مشرق ايران و قاليهاى بافت خراسان است. كارخانه هاى قالى بافى ، جز معدودى كه در محلات فقر آشيان شهر است، بقيه اغلب در روستاهاى نزديك شهر است، براى اين كه زنها و بچه روستاها را با دستمزدى سخت اندك (بعضى جاها چنان كه در آمار سال 35 ـ 34 وزارت كار ضبط است، با روزى كمتر از دهشاهى ! ) شبانه روزى 11 تا 14 ساعت به كار مزدورى بگيرند.
پنبه، گردو، بادام، انگور، سيب، هلو، خربزه، تيل توسرخ مشهد از محصولات نامدار آن شهر است. از اينها به ويژه سيب گلشاهى اخلومد، خربزه شخده و خاقانى و تيل و انگورش بسيار فراوان و عالى و بى نظير و ارزان است.
تيل توسرخ مشهد، تربوزه اى از نوع « طالبى ـگرمك » است، اما بسيار پرشهد و خوش طعم كه در هيچ جاى ايران همتا ندارد.
از بافته هاى مشهد، جز قاليش (كه البته به نوعى از قالى هاى كرمان و كاشان نمى رسد) قناويزش نيز نامور و خوب است. گرچه قناويز مشهد نيز مثل «چوچونچه» و «برَك» درگز و هزاره خراسان و ديگر بافته هاى بومى و ملى ما در مقابل نامها و پارچه هاى نوظهور فرهنگى دارد از بين مى رود، و به نابودى و فراموشى مى پيوندد. شايد خيلى از كسانى كه اين مقاله را مى خوانند ندانند چوچونچه اصلاً چطور پارچه اى است، ونيز قناويز، كه بگذريم.
ديگر از محصولاتـشايدـخاص مشهد شمعهاى قدّى ، كوتاه و بلند به اندازه قد و بالاهاى مختلف، و ديگر مهر نماز و تسبيح، از تربت آنجاست كه مؤمنان آنها را عزيز مى دارند و به سوغات مى برند و نذر مساجد و جاهاى ديگر مى كنند.
سنگ «خلج» مشهد و سنگ سياهى كه از آن هاون و ديگهايى به نام «هركاره» و ديزى مى سازند، نيز معروف است و جاهاى ديگر از اين نوع سنگها نيست، چنان كه از نوشته حدود العالم نقل كرديم، معلوم است كه در هزار و چند سال پيش هم (اين كتاب در 372 هـ.ق نوشته شده) ديگ سنگين طوس مشهور بوده است و شايد همين بوده كه امروز هركاره يا به گفته خود مردم شهر «هركَره» نامند. در اين ديگ تراشيده از سنگ مى توان همه جور غذاى آبدار، از نوع خورشتها و آشها: ترشبا، شوربا، سكبا، دوغبا، يا هر «با»ى ديگر پخت. به تعداد «خانه» هاى كندو مانند كه داشته باشدـمثلاً يك يا دو، سه، چهار و بيش و بيشترـدر آن واحد مى توانند با هركاره غذا بپزند و شايد به همين دليلها نامش را هركاره گذاشته اند.
انگار كُن كدبانويى دو بيمار دارد كه بايد يكى شان شوربا بخورد يكى نخود آب، ميهمان نيز دارد و مى خواهد خوان را رنگين كند، سه جور خورشت كنار قابهاى پلو بگذارند. مثلاً مى داند كه يكى از ميهمانهايش خورشت «قورمه سبزى » را خيلى دوست دارد، ديگرى «قيمه» و ديگرى «به آلو» را، خودش نيز ويارى كرده، فسنجونى هوس دارد، اين شد چند تا؟ شش تا. دستيارى هم ندارد يا دستگاهى كه شش ديگ به بار گذارد و به همه برسد. اينجاست كه هركاره به كار مى آيد. يك شش خانه به بار مى گذارد، بر سر يك اجاق يا چراغ و همه اين شش غذا را در آن واحد به پختن مى سپارد. هان « شألله » به تاب، تا بپزيم ...

كارخانه هاى مشهد
در شهر مشهد و حومه نزديكش چندتايى كارخانه بالنسبه بزرگ و بيشتر از آن كارخانه اى متعدد و كوچك هست كه ذيلاً نامشان را مى نگاريم:
1 ـ كارخانه قند آبكوه
2 ـ كارخانه قند چناران
3 ـ كارخانه قند فريمان، كه به نام «ثابت» مشهور است و گويا از آن استاد مؤيد ثابتى است.
4 ـ كارخانه نخريسى و نساجى خسروى .
5 ـ كارخانه چرم مشهد معروف به «چرم گيلاس» كه گويا فعلاً كار نمى كند.
6 ـ كارخانه برق به شركت شهردارى و خسروى ، برق بيشتر شهر را مى دهد.
كارخانه هاى بالنسبه كوچك:
7 ـ كارخانه هاى كمپوت سازى و سماورسازى كه محصولاتشان از صادرات مشهد است.
8 ـ كارخانه هاى متعدد برق ملى و خصوصى (عشرت آباد، نكا، كوه سنگى ، بازار).
9 ـ كارخانه هاى متعدد كبريت سازى .
10 ـ كارخانه هاى متعدد روغنكشى .
11 ـ كارخانه هاى متعدد صابون پزى .
12 ـ كارخانه هاى متعدد يخ سازى .
13 ـ كارخانه هاى متعدد پنبه پاك كنى .
14 ـ كارخانه هاى متعدد پشم زنى .
15 ـ كارخانه هاى متعدد قالى بافى .
خاك خراسان، خاصه حول و حوش مشهد، براى كشت چغندرقند بسيار مناسب و حتى كم نظير است. درصد شهد چغندر قند نواحى مشهد (همچنين تربت حيدريه كه آنجا هم كارخانه قند بزرگى به كار است) نسبت به ديگر جاها خيلى بيشتر است، اگر كارانديشى و راهبرى درست و دلسوزى و غيرتى در كارها باشد، مشهد، چنان كه گفته اند، مى تواند «كى يف» ايران شود و كشور را از شهد و شكر بيگانه بى نياز كند.

بناهاى تاريخى مشهد
مشهد با آن كه نسبت به اصفهان از جهتى و شيراز از جهتى ديگر آثار و ابنيه تاريخى چندانى ندارد و از اين حيث بعد از دو شهر مذكور است، اما همان يك دوتا كه دارد، با بسيارى تاهاى جاهاى ديگر پهلو مى زند، مقصودم ابنيه آستانه رضوى و مسجد گوهرشاد است.
1 ـ از آنجا كه مشهد شهرى نوبنياد و مذهبى است، قديمترين بناهاى آن، بناهاى آستانه رضوى است كه چنان كه گذشت، ابتداى تاريخ بنايش حتى پيش از رحلت امام رضا (ع) است، يعنى سال 193هـ.ق كه سال مرگ هارون است وهم در آن سال قبه هارونى ساخته شده است، تقريباً هزارودويست سال پيش. اما سال رحلت و دفن امام را هم در آن قبه اگر تاريخ و تأسيس ابنيه رضوى بگيريم به جاى خود درست است، زيرا اين تأسيسات البته رضوى است نه هاروني، پس تاريخ قديمترين بنيادگذارى اين بناها را تاريخ رحلت و دفن امام يعنى 202 و به روايتى 203 هـ.ق بايد محسوب داشت، تقريباً هزاروصدوهشتاد سال پيش.
اما توصيف و تعريف يكايك جاهاى اين ابنيه و تأسيسات عظيم كه شايد مجموعاً عظيمترين ابنيه اسلامى جهان باشد، در يكى دو مقاله امكان پذير نيست. در اين خصوص كتابها نوشته اند (من جمله ر.ك: مآخذ حديقة الرضوية).
هر تكه و گوشه از اين بنا سرگذشتى و تاريخ و تفصيلى دارد. از قديمترين ايام تا كنون بايد گرفت و پيش آمد وكتيبه ها و شعرها، يادگارها و تاريخها را خواند تا امروز و اين كار البته در اين مقاله ميسر نيست. در اوايل اين مقاله تاريخچه بسيار مختصر گنبد بارگاه و سرگذشت قبه را، تازه بى ذكر تاريخ و سئوات دقيق، از نظر گذرانديم ومشت نمونه خروار تواند بود.
توضيح مبسوط و وصف كامل چنان كه گفتيم كار مفصل و بزرگى است. تنها شعرها، يعنى ماده تاريخها و كتيبه هاى منظوم طاق و رواقها و در وديوارها و جوانب اين ابنيه را اگر جمع كنيم بى اغراق ديوانى در حدود ديوان حافظ خواهيم داشت، البته فقط از لحاظ كميّت. اين تازه غير از آيات و ادعيه منقور و مكتوب است.
بناهاى حريم امام داراى چند قسمت متصل به هم است كه هر كدام نامى و سرگذشتى و بنيادگذارى دارد، از قبيل دارالحفاظ، دارالسياده، توحيدخانه، گنبد اللهوردى ، دارالضيافه، گنبد، صحن عتيق، صحن جديد، گلدسته ها، نقاره خانه وغيره.
2 ـ دومين بناى بزرگ قديمى متصل به آستانه، جامع كبير «گوهرشاد» است كه همچنان شرح بسيار دارد، بيرون از حوصله مقاله ما. به اين بسنده كنيم كه اين بناى بزرگ و پرشكوه اسلامى را گوهر شاد، زنِ شاهرخ بن تيمور گوركانى و مادر بايسنقر دستور داده بسازند و ساختن آن در 821 هـ.ق تمام شده، داراى ايوانها و شبستانهاست.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
برای کامل تر کردن دوستانی که می خواهند از مواردی درباره ی تمامی موارد گلچینی کرده ایم که انشاالله باعث جلب رضایت دوستان گردیده شده باد.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 222
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 5
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 10
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 34
  • بازدید ماه : 118
  • بازدید سال : 544
  • بازدید کلی : 15,823
  • کدهای اختصاصی