loading...
پرتو علم
م.ح بازدید : 46 دوشنبه 28 تیر 1389 نظرات (0)

 

رجوع شود در اين بحث به رساله لقاءالله.
و امّا پنج جمله ديگر كه مربوط به مقام الوهيّت با قطع نظر از خلق است:
1 - له مَعنى الرُبوبيّة: ربوبيّت گفتيم كه مصدر انتزاعى است، مانند الوهيّت، و با ياء نسبت و تاء مصدريّت، و اغلب به وزن فُعول و از اسمايى كه اشتقاق ندارند، ولو به آن معنى منظور، ساخته مىشوند، چون - رجوليّت.
و معنى از عنى به معنى قصدى است كه به مرحله اظهار و عمل برسد، و مصدر، و يا اسم مكان است به معنى مورد قصد و اراده.
و تعبير به كلمه معنى: اشاره مىشود به حقيقت مفهوم ربوبيّت و عالم و خالق، زيرا قصد و اراده خود اين مفاهيم: عبارت ديگر حقيقت آنها مىشود.
و امّا حقيقت ربوبيّت: يعنى ربّ بودن، و آن عبارت است از تربيت و سوق اشياء به سوي كمال آنها با برطرف كردن موانع و نواقص آنها.
و مبدء اين صفت و نيروى ذاتى: عبارت است از حيات نامتناهى غير محدودى كه ملازم مىشود با قدرت مطلق و علم و احاطه مطلق و اراده و خواستن مطلق، در ذات مجرّد نامحدود پروردگار متعال.
و چون اين حقيقت در وجود خداوند متعال بطور ازلى و ابدى و بىنهايت و نامحدود محقّق و ثابت است: متوقّف به مقام عمل و اجراء نشده، و هيچ گونه فرقى در مرحله پيش از اظهار و اجراء و بعد از آن نخواهد داشت.
پس صفت و نيروى ذاتى الهى: عين ذات و عين سعه نور مجرّد ذات است، نه چون صفات و نيروهاى ما كه به اكتساب و تمرين و تحصيل و تجربه و تدريج حاصل شود.
2 - و حقيقة الإلاهيّة: حقيقت يعنى ثبوت و واقعيّت شئ، و تعبير با معنى الوهيّت، يا حقيقت الوهيّت: به همان مفهوم واقعيّت و ثبوت راجع مىشود.
و امّا إلاهيّت: به طورى كه گفتيم، مصدر انتزاعى است، مثل ربوبيّت، و از كلمه إلاه ساخته مىشودن، يعنى إلاه بودن، و مألوه هم از همين معنى مشتق مىشود، يعنى كسى كه إلاهى در باذى سر او بوده، و الاهى براى او قرار داده شده و ثابت شده است.
و چون أله: به معنى عبادت توأم با حالت تحيّر و خضوع تامّ است، از اين لحاظ اين كلمه براى ناميدن خداوند متعال در مقام عبوديّت بندگان او انتخاب شده، و سپس با همراه كردن لام تعريف: به تعيّن و تشخّص او اشاره مىشود.
و معلوم باشد كه: اين جهت بزرگترين برنامه و آخرين هدف وكاملترين منزل، در مسير سلوك انسانها است كه: در مقابل خدايى كه نور مطلق نامحدود و ازلى و ابدى و محيط و توانا و عالم و مريد است، بندگى و عبوديّت كند.
و ما خلَقتُ الجِنَّ والإنسَ إلاّ لِيَعبُدُونَ - 51/56.
و امّا بيان الُوهيّت قبل از مألوه: به همان نحوى است كه در جمله اوّل گفته شد.
3 - و معنى العالم: يعنى حقيقت عالم مطلق بىحدود، در (خ 16) اشاره شد كه: صفات خداوند غير از ذات نيست، و حقيقت حيات عين نور مطلق و مجرّد نامحدود و غيرمتناهى و ازلى و ابدى ذات پروردگار است. و از لوازم و آثار اين حيات: صفت علم است.
پس حقيقت علم: عبارت است از احاطه تمام و نامتناهى بودن مطلق و نامحدودى نور مجرّد ذات، و اين احاطه تمام خود حقيقت آگاهى و علم است.
زيرا علم عبارت است از اشراف و احاطه و حضور در مقابل معلوم، و اين معنى حقيقت علم حضورى است كه نمونه اى از آن را در احاطه و حضور نفس خود ما، نسبت به خود و صفات ذاتى نفسانى خود، مىفهميم.
و از اينجا متوجّه مىشويم كه: اين حقيقت هيچ گونه متوقّلإ به مقام اجراء و عمل نبوده، و ظهور آن در خارج خود مرحله دوم علم است.
و گذشته از اين: اين مراحل زمانى اعتبارى و تقدّم و تأخّر، از نطر ما و از نظر عالم محدودو فكر محدود ما است كه نمىتوانيم خود را محيط بر زمان و مكان و در ماوراء زمان و مكان قرار داده، و گذشته و آينده در نظر ما يكسان گشته، و همين طورى كه بر زمان حال محيط هستيم، بر گذشته و آينده نيز حاضر و محيط باشيم.
هو اللهُ الّذى لا إلهَ إلاّ هُو عالِمُ الغَيْبِ وَالشَهادَةِ - 59/22.
پس در مقابل احاطه و شهود علمى خداوند متعال، حاضر بودن معلوم و يا غيب آن، فرقى نخواهد داشت، و غيب و شهادت نسبت به وجود و قواى وجودى محدود ما است.
4 - و مَعنى الخالَق: نظر به حقيقت خالقيّت است، به قرينه كلمه - معنى، نه به خالقيّـ خارجى و فعلى كه ا. صفات فعلى است.
و حقيقت صفت خالقيّت كه به اين معنى از صفات ذاتى محسوب مىگردد: عبارت است از مجموعه صفات حيات و علم و قدرت و اراده، يعنى چون پروردگار متعال حيات نامتناهى دارد: قهراً احاطه و حضور نامتناهى خواهد داشت، و چون حيات و حضور نامحدود و نامتناهى دارد: پس متمايل به ملايم و علاقه به جميل و امور نيكو داشته، و اراده پيدا شده و اختيار خواهد كرد.
پس حيات و علم و اراده و قدرت و اختيار: از آثار و لوازم نور نامتناهى و نامحدود مىباشد، و به عبارت روشنتر: حيات حقيقت نور نامتناهى است، و حيات نامتناهى عين علم و اراده و قدرت داشتن است.
پس حقيقت صفت خالقيّت نيز: وجود اين صفات مىباشد (ح10).
و خلق: عبارت است از تكوين و ايجاد اشياء روى كيفيّات مخصوص كه منظور است، و چون از صفات علم و اختيار و تمايل سرچشمه مىگيرد: قهراً خلق او صددرصد نيكو و پسنديده و خير و جميل بوده، و هيچ گونه ضعف و نقصى كه فوت شده باشد: در آنها ديده نخواهد شد.
ما تَرى فى خَلقِ الرَّحمن مِن تَفاوُت -67/3.
آرى خلق جلوه رحمت است، و در آن فوتى ديده نمىشود.
و امّا در (خ 22) دالّة بتفاوتها: وجود تفاوت است نسبت به همديگر از موجودات، نه در جهت خلق خداوند متعال، و هر كدام نسبت به حال خود.
5 - و تأويل السمع: تأويل: چيزى را مقدّم و اول قرار دادن است، تا ديگرى به آن مترتّب گردد، و از اين لحاظ تأويل به معنى منتهى مقصود و معنى غايى و مرجع مقصود ظاهرى استعمال مىشود، زيرا معنى و مقصود ظاهرى برگشت مىكنند به آن تأويل.
و چون سمع از لحاط مفهوم عرفى در اين مورد نامفهوم ونامأنوس است، و بلكه صحيح نيست: لذا لازم است مقصود نهايى كه بطن لفظ سمع است، معيّن گردد، و معنى عرفى كلمه را به آن برگردانيم.
و امّا تعبير در صفت الهيّت به كلمه حقيقت، و در سه مورد ديگر به كلمه معنى: زيرا ربوبيّت و عالِم و خالِق - صفات مربوط به ذات الهى است و از خود ذات ظاهر و متجلّى و متحقٌّ مىشوند، ولى الاهيّت به معنى عبوديّت با حالت تحيّر و خضوع، چيزى است كه منشأ آن از بندگان الهى متجلّى شده و در مقابل حقيقتِ سزاوار و اهل بودن خداوند متعال: او طرف عبوديت و مقصد و مرجع و معبود مىشود.
پس در اين مورد بايد حقيقت عبوديّت و معبود حقّ ومقام معبوديّت روشن شود، و تنها تعيين معنى ومقصود كافى نيست.
و امّا سمع درباره پروردگار متعال: خداوند جهان از آلات و وسايلى كه در عالم مادّه و حيوان براى شنيدن اصوات، وجود دارد (از ظهور صوت و تحقّق اهتزاز در هوا و رسيدن آن به صِماخ گوش و منتقل شدن به وسيله اعصاب گوش به مخّ جمجمه) منزّه است.
و همچنين آلات لطيف جسمانى كه در عالم برزخ براى موجودات برزخى وجود دارد كه به مناسبت جسم لطيف آنها اعضاء لطيف برزخى نيز دارند.
و اما در عالم عقول كه از جسمانيّت بركنار هستند: خود روح آنها به ذاته و بدون آلات و اعضاء مُدرِك و سميع و بصيرند.
و خداوند متعال كه حدودى براى او نبوده و نور مجرّد نامتناهى و در عالم ماوراى عوالم ناسوت و ملكوت و ارواح است: چگونه مىتوان او را به عالم خود يا عالم جسمانى مقايسه كرده، و اعضايى براى او تصوّر كنيم.
پس سميع بودن خداوند متعال شعبه اى باشد از ادراك كه مخصوص اصوات است، و ادراك شعبه اى است از علم كه مخصوص توجّه و احاطه به جزئيّات مىشود، و علم از لوازم حيات است.
اين است تأويل سمع: و مفهوم سمع برمىگردد به اين احاطه ادراكى و علمى.
إنّه هو السَّميعُ العَليم - 8/61.%
24- ليسَ مُذ (مُنذُ) خلَقَ: استَحقَّ مَعنى الخالِق، ولا بإحداثِه البَرايا استَفادَ مَعنى البارِئيّة (البَرّائيّة)، كيفَ ولاتُغيِّبه (ولاتُغيّيه) مُذ، ولاتُدنِيه قَد، ولاتَحجبُه لَعلَّ، ولاتُوقَّته مَتَى، ولاتَشمِله حِينَ، ولاتُقارِنه مَعَ.

لغت
بَرايا: جمع بَرِيّه، به معنى خليقه كه بعد از مرتبه خلق و تقدير، ايجاد مىشوند، و بارئيّت: خالق و موجِد بودن بعد از تقدير.
مُذْ، مُنذُ: حرفند از حروف جرّ، دلالت مىكنند به تعيين ابتداء زمان تا به حال.
قَدْ: حرفى است كه چون به فعل ماضى داخل شود به تحقيق و تقريب دلالت مىكند.
لَعَلّ: از حروف مشبه به فعل و دلالت مىكند به ترجّى و اميدوارى و توقّع.
مَتَى: اسمى است كه براى زمان استعمال مىشود، استفهاماً يا شرطاً.
حِينَ: اسمى است به معنى مطلق زمان محدود غيرمعيّن.
مَعَ: اسمى است كه دلالت مىكند به اجتماع و تقارن.

ترجمه
نيست كه سزاوار خالقيّت باشد از زمانى كه خلق كرده است، و نه به سبب احداث و به وجود آوردن موجودات عنوان بارئيّت را كسب كرده باشد، چگونه چنين باشد در حالتى كه (مُذ) وجود او را تعيين و توقيت نمىكند، و او را (قَد) به تحقيق و تقريب مقيّآ نسازد، و او را گفتن (لعلّ) به اميدوارى و انتظار و محجوبيّت وانمىدارد، و اطلاق (متى) درباره او موجب توقيت و زمانى بودن نمىشود، و كلمه (حين) او را مشمول زمان خود نمىسازد، و كلمه (مع) او را به تقارن دعوت نمىكند.

توضيح
پس از جملات گذشته كه مربوط بود به نفى وابستگى و نسبت فيمابين خالق متعال و مخلوق: در اينجا اشاره مىشود به هشت مورد از موارد تقيّداتى كه از لحاظ حدود زمانى و نظير آن صورت مىگيرد:
1 - ليسَ مُذ خَلَق: تحقّق و صدق مفهوم خالقيّت متوقّف به صورت گرفتن فعل خلق نيست: زيرا به طورى كه روشن شد (خ 23)، مقام خالقيّت با تحقٌّ و وجود صفات باطنى (حيات، علم، قدرت، اراده) صورت مىگيرد، و فعلِ خارجى و إجراء و عمل از آثار و لوازم آن صفات است، چنان كه يك پزشك متخصّص پس از خاتمه رشته خود: حقيقتآً پزشك است، اگر چه هنوز اقدام به معالجه و عمل نكرده باشد.
2 - و لا بإحداثه البَرايا: بارئيّت پس از مرتبه خالقيّت اعتبار مىشود، در مقام خالقيّت مفهوم تقدير منظور است، و چون تقدير تمام شد و شروع به تكوين و ايجاد كشته، و مخلوق احداث شد: عنوان بارئيّت در خارج متحقّق مىشود.
و روى اين جهت است كه: در اينجا به كلمه إحداث تعبير شده است، و هم پس از ذكر خلق و در مرتبه بعد از آن آمده است.
پس حقيقت بارئيّت نيز چون خالقيّت، با تحقّق صفات روحانى باطنى كه در خالقيّت ذكر شد با يك درجه شديدتر: إجراء و صورت خارجى پيدا مىكند.
و با جمله - بإحداثه استَفادَ - اشاره به اين حقيقت مىشود كه: مبدأ و منشأ عنوان بارئيّت، إحداث و عمل و ايجاد خارجى نيست، بلكه آن صفات و قواى نفسانى روحانى است كه در خارج هم ظهور مىكند.
3 - لاتُغيّبه مُذ: مُذ يا مُنذُ: چون در جمله اى واقع شد، حكم آن جمله را محدود مىكند به زمانى معيّن با اشاره به آغاز آن، اثباتاً يا نفياً.
پس اگر در كلام منفى واقع شد: دلالت مىكند بر انتفاء و غيبت و نبودن آن حكم در اين زمان - ما رأيتُه مُذ يومِ الجُمعَة، و اگر در كلام مثبت واقع شد: قهراً طرفين آن زمان معيّن مثبت، منفى خواهد شد - هذا مريضٌ مُد يومِ الجُمعة.
پس در صورتى كه اين كلمه در ارتباط با ذات و صفات خداوند متعال قكر شد: قهراً برخلاف ازلى و ابدى و دائم بودن او بوده، و زمانى محدود ومعيّنى را از استمرار اين ديمومت خارج خواهد كرد - اللهُ عالِم مْذ خلَق، ما يُريدُ مُذ خَلَق.
4 - ولا تُدنِيه قَد: كلمه قَد در موارد بسيارى براى تقريب معنى به زمان حال است، و به اين معنى در رابطه با خداوند متعال و صفات ذاتى او استعمال نمىشود. مانند اين كه گفته شود - كانَ اللهُ وقد أرادَ كذا.
5 - ولا تَحجُبُه لَعَلّ: كلمه لعلّ براى ترجّى است، و ترجّى در موردى است كه گوينده از امرى محروم بوده، و اميدوار به موفقيّت باشد، و در نتيجه إشعار مىشود به ممنوع و محجوب بودن در زمان حاضر. مانند اين كه گفته شود - الأمْرُ كذلك ولعلَّ اللهَ يُدركُه.
6 - ولا تُوّقِّتُه متى: مَتى دلالت مىكند به زمان مطلق، و در موارد استفهام و يا شرط استعمال مىشود، و اين كلمه نيز درباره خداوند متعال اطلاق نخواهد شد. مثل اين كه بگوييم - مَتى يَقدرِ اللهُ يَفعَلْ.
7 - ولا تَشملُه حينَ: حين به زمان غير معيّن محدود دلالت مىكند، و از اين نظر به خداوند متعال اطلاق نمىشود، و صحيح نيست كه بگوييم - اللهُ عالمٌ حِينَ يكُونُ كذا.
8 - ولاتُقارِنُه مَعَ: كلمه مع دلالت مىكند به قرين بودن و با همديگر قرار گرفتن، زماناً يا مكاناً. و گفته شد كه خداوند متعال مقارن با چيز ديگر نمىشود (خ 19).
و منظور در اين جملات شريف آن كه: خداوند متعال قائم به نفس و غنيّ بالذّات بوده، و كوچكترين وابستگى و احتياج و تكيه اى به زمان و زمانى و خلق نداشته، و پيش از تكوين و ايجاد و خلق: نور مجرّد غنيّ بالذّات و نامحدود بالذّات و في ذاته و حىّ و عالِم و قادر و مريد ازلى و ابدى است.
و به هر صورتى كه فرض شود: تقيّد به زمان ندارد، و در ارتباط به صفات ذاتى او، به هيچ نحوى كه ذكر شد: حدود و قيود زمانى پيدا نمىكند.
25 - إنّما تَحُدُّ الأدَواتُ أنفَسَها، وتُشيرُ الآلَةُ إلى نَظائرها، وفِى الأشياء يوجَد فِعالُها، مَنَعَتها مُذ (مُنذُ) القِدمةَ، و حَمتَها قدُ الأزليّة، وجَنّبتَها لَولا التَكملَةَ.

لغت
أدوات: جمع أدات، و آن آلت و وسيله استفاده و نتيجه گرفتن است.
آلة: وسيله اى است كه براى عمل به آن مراجعه مىشود.
فِعال: جمع فِعل، چون أفعال. و فِعل: اسم مصدر است.
حمَى: منع كردن به صورت دفاع از آن.
التَجنيب: كنار زدن و دور كرن به جانبى.
التَكمِلة: تمام كردن و به كمال رسانيدن.

ترجمه
اين است كه آلات و وسائل وجود خود را محدود مىسازند، و هر آلتى به مثل خود دلالت مىكند، و اثار و نتايج كارهاى آنها در اشياء نمودار مىشود، و اطلاق كلمه مُذ در موارد اشياء مانع مىشود از قديم بودن آنها، و اطلاق قد حفظ مىكند از ازلى بودن، و اطلاق لولا دور مىكند آنها را از به كمال رسيدن.

توضيح
در اين شش جمله براى جملات گذشته در ارتباط با زمانى نبودن و وابسته نبودن به چيز ديگر، استدلال مىشود:
1 - إنّما تَحُدُّ الأدَوات: أدات خود استقلالى نداشته، و وسيله جريان پيدا كردن امر ديگرى است.
پس أدات هميشه محتاج و در تحت حكومت و نفوذ و قدرت كسى است كه آن را به كار انداخته و به وسيله آن عمل خود را انجام مىدهد.
و كسى هم كه با أدات كار مىكند، و آن عملى هم كه نيازمند به بودن أدوات است: مانند خود أدات استقلال به ذات خود نداشته و محتاج ومحدود و فقير خواهد بود.
و در نتيجه معلوم مىشود كه: أدات بودن خود محدود بودن است، و محدوديّت آن از خود او به خاطر همان آلت بودن است كه بايد در تحت قدرت و اختيار ديگرى قرار گرفته و آلت دست او باشد.
و أدات: معنى عمومى دارد، و هر چيزى نسبت به خود و مربوط به فعّاليّت و جريان كار خود نيازمند به ادواتى مىشود، و از مصاديق أدات: حروفى است كه وسائل در مقام ارتباط دو كلمه و براى انتساب آنها واقع مىشوند.
2 - و تُشير الآلة: هر آلتى مناسب وجود و عمل خود به يك رقم آلات و ادواتى نيازمند مىشود، و از خصوصيّات هر آلتى مىتوانيم خصوصيّات وجودى موارد استعمال آن را تشخيص بدهيم كه: از قبيل وجود كتبى است يا لفظى يا مادّى خارجى، يا جسمانى لطيف، يا روحانى.
پس استعمال هر آلتى در هر موردى باشد: كشف مىكند از متناسب و هم نسخ بودن آن مورد به اين آلت، و همچنين خصوصيّت در هر موضوعى كشف مىكند از وجود همان خصوصيّت در ادواتى كه براى او بكار مىرود.
3 - و فى الأشياء يوجّد: اين جمله نتيجه دو جمله گذشته است، و مانند اين است كه: بگوييم - اين آلات خودبخود محدودند، و هر محدودى با نظائر خود مقارن و مؤثّر مىشود، پس آلات مقارن و مؤثّر مىشوند در نظائر خود.
و در نتيجه مىگوييم كه: اگر اين ادوات لفظى درباره خداوند متعال و صفات او اطلاق بشود: قهراً آثار و مفاهيم و عناوين آليّت آنها در وجود پروردگار متعال و صفات او مؤثّر خواهد بود.
پس خداوند متعال محتاج به آلت نيست: زيرا احتياج و فقر ملازم با امكان بوده، و هرگز در وجود واجب تعالى صورت نخواهد گرفت.
4 - مَنَعتها مُذ: در اينجا سه مثال براى تأثير أدوات در صفات خداوند متعال، ذكر شده است: اول - اطلاق مُذ درباره صفات الهى، و چون مذ با منذ دلالت به ابتداى زمان معيّنى مىكند، مثل - مُذ يومِ الجمعة، قهراً فهميده مىشود كه: اين معنى از وقت معيّنى شروع شده است، و چون آغاز امرى معلوم گرديد: مفهوم قِدمت منتفى گشته، و حادث خواهد بود.
5 - و حَمتَها قَد: قد براى تقريب زمان گذشته و تحقيق است در زمان حال، مانند - قد قال كذا، و چون اين لفظ در موارد صفات خداوند متعال اطلاق بشود: قهراً دلال خواهد كرد بر وقوع نسبت در زمان حال عرفى.
و امّا فرق أزليّت با قدمت: قديم بودن در مقابل حدوث است، و دلالت مىكند بر مطلق مفهوم قدمت خواه ابتدايى در واقع داشته باشد يا نه. ولى ازليّت دلالت دارد بر قدمتى كه اول و آغازى براى او نباشد.
و چون كلمه مُذ: دلالت بر ابتداى زمانى معيّن مىكند: قهراً حادث بوده و قدمتى نخواهد داشت.
و امّا كلمه قد: چون دلالت به مطلق تحقّق امرى در زمان نزديك به حال بدون تعيين حدود زمان، مىكند: قهراً در مقابل أزليّت واقع خواهد شد.
پس اطلاق قد كه براى تحقّق مطلق نسبت باشد: مناسب خواهد بود با نفى مطلق مفهوم أزليّت.
6 - و جنَّبتها لَولا التَكمِلةَ: كلمه لَولا دلالت مىكند بر وجود مانعى از استمرار حكم و رسيدن آن به آخر و كمال خود، و چون اين كلمه در موارد صفات الهى استعمال بشود: قهراً دلالت خواهد كرد كه صفتى از صفات خداوند متعال مانع از وصول به مقصد و سير به سوى كمال شده است، مانند اين كه گفته شود - لَولا ارادةً اللهِ تَعالى لَكنتُ من العابِدين - در صورتى اراده ذاتى خدا در موارد خير و سعادت و كمال و هدايت است، نه مانع از سعادت وكمال.
26- افتَرقَتْ فدَلَّتْ على مُفَرِّقِها، وتَبايَنَتْ فأعَربَتْ عن مُبايِنها، بها (لِما) تَجلَّى صانُعها للعُقول، وبها احتَجبَ عن الرُؤيَة، وإليها تَحاكَمَ الأوهامُ، وفيها اُثبِتُ غيرُه، ومنها اُنبطِ الدَليلُ، وبِها عُرَّفَ (عَرَّفَها) الإقرارُ.

لغت
تَبايُن: بعد از ابهام جدا شدن و انكشاف حاصل شدن.
إعراب: روشن و ظاهر كردن.
تجلّى: آشكار شدن در مقابل خفاء.
رُؤيَة: نظر كردن است با چشم يا با قلب.
تَحاكُم: تخاصم و درخواست حكم.
أوهام: جمع وَهم، و آن خاطراتى است كه در قلب واقع مىشود.
إناطة: وابسته كردن و متّصل نمودن.

ترجمه
اشياء از همديگر جدا شدند: پس اين جدا شده ها دلالت كردند بر جدا كننده آنها، و از يكديگر ممتاز و منكشف گشتند: و اين أشياء آشكار شده ظاهر و روشن مىسازند وجود آشكار كننده آنها را، و به وسيله اين اشياء تجلّى مىكند به عمل آورنده آنها را براى عقلها، و با آنها پوشيده مىماند خالق آنها از ادراك، و به سوى آنها و در مقابل آنها مخاصَمه و محاكَمه مىكنند اوهام و انديشه هاى خيالى و در محيط همين موجودات و اشياء معبود ساختگى درست مىشود، و از همين محيط ادلّه و براهين براى پروردگار متعال ساخته مىشود، و به وسيله اين محيط و اشياء موضوع اقرار براى آنان معرّفى شده است:

توضيح
پس از نفى كردن ارتباط اشياء و ادوات را با خداوند متعال: هشت مورد به لحاظ نتيجه گيرى از اين اشياء خارجى در رابطه با غيب نفياً يا اثباتاً ذكر شد:
1 - افترقّتْ: جدايى در ميان اشياء از لحاظ اجناس و انواع و اشخاص و موادّ و خصوصيّات ديگر: دلالت مىكند بر وجود خداوندى كه اين جداييها به دست او جارى شده، و موجودات به انواع و الوان گوناگون پديد آمده اند.
2 - و تَباينَت: تباين عبارت است از ظهور انكشاف و تمايز در ميان موضوعاتى كه ابهام و تاريكى در ميان آنها بوده، و در يك جريان يا مادّة مشتركى وجود داشتند، مانند انكشاف برگ و گُل و ميوه از درخت، و ظهور انواع نباتات از خاك و گِل معيّن، و انكشاف اعضاء از مادّة انسانى.
پس اين انكشافات و ظهورات و تمايزات: هدايت مىكند ما را بر وجود نيروى دانا و قادر و حكيم و نامحدودى كه در پشت سر اين امور موجود است.
3 - بها تجلّى صانِعُها: توجّه و دقّت در جريان آفرينش اين اشياء، و بررسى و تدبّر و تعمّق در خصوصيّات حكمت اين موجودات: وجود صانع حكيم و مدبّر و عالم و قادر و ازلى و ابدى آنها را در مقابل عقل صاف و روح پاك ما جلوه گر ساخته، و با چشم قلب عظمت و جلال و جمال او را مشاهده مىكنيم.
4 - وبها احتَجبَ عن الرُؤية: مشاهده ظواهر و اجسام اين اشياء بدون تعمّق و بررسى در خصوصيّات آنها: ما را از رؤيت نظم و حكمت در آنها مانع گشته، و در نتيجه از مشاهدت نور جمال و جلال حقّ متعال محروم و محجوب خواهيم بود.
و به طورى كه در (خ 23) گفته شد: بزرگترين حجاب تكوينى، بودن حدود و قيود مادّى و جسمانى و زمانى و مكانى و ذاتى در موجودات است.
5 - و إليها تَحاكَم الأوهامُ: در مواردى كه به لحاظ اوهام محاكمه اى پيش مىآيد: به جاى مراجعه به عقل، به موجودات خارجى مراجعه كرده، و از اشياء و اجسام مادّى براى اختلافات اوهامى خود نتيجه گيرى مىكنند.
پس حَكَم و نظر قاطع در مقابل اوهام و ترديدهاى خيالى آنان: جريانهاى خارجىو امور و موضوعات مادّى و محسوسات است.
و تعبير به اوام: زيرا محاكمه در قضايا و اختلافات و امورى كه از قواى عقلى سرچشمه مىگيرد: به سوى عقل و احكام الهى است، ولى در تخيّلات و اوهام و امورى كه روى پايه عقل استوار نيست: به ضوابط و احكام و قوانين مادّى محسوس مراجعه مىشود.
6 - و فيها اُثبِتَ غيرُه: چون برنامه زندگى در محيط مادّى و در خطّ امور محسوس ادامه پيدا كرد: قهراّ توجّه و توسّل و خضوع به موضوعات خارجى محدود محسوس صورت گرفته، و به اقتضاى افكار مادّى محدود خود معبودى در مقابل پروردگار بالاتر از عوالم موجودات كه نامحدود و نامتناهى است، انتخاب كرده، و از مبدأ فيض و رحمت منصرف مىشود.
و روى همين برنامه است كه: آلهه مختلفى از جمادات و نباتات و حيوانات و ستارگان و مصنوعات ساختگى در ميان مردم مادّى معمول مىشود.
7 -و منها اُنيطّ الدليلُ: افرادى كه وابسته به زندگى مادّى بوده، و با جهان روحانى و ماوراء عالم مادّة ارتباطى پيدا نكرده اند: قهراً پايه استدلالات آنان به جريانها و امور محسوس و مادّى تكيه كرده، و نتايجى هم كه مىگيرند روى همان ضوابط و قواعد مادّى خواهد بود.
و اين قبيل افراد، معرفت و توجّه آنان به خداوند متعال نيز روى همان ضوابط و قوانين محدود حسّى صورت گرفته، و از تصديق موضوعات - مجرّد، نامحدود، نامتناهى، أزلى، ابدى، نور و امثال ايننها: محروم و عاجز خواهند بود.
پس كسى كه مىخواهد در مسير معرفت الهى قرار بگيرد: مىبايد روى ضوابط روحانى ومقدّمات و اصول مربوط به عوالم نورانيّت و حقيقت، تفكّر و استدلال نموده، و در قسمت معارف و حقايق و صفات پروردگار متعال، هرگز به اصول قوانين مادّى و حسّى استناد نكند.
8 - و بها عُرَّف الإقرار: اقرار از متمّمات ايمان و براى تثبيت و برقرار كردن آن است، و آن به وسيله زبان و با اداى الفاظ و جملات صورت مىگيرد، و همين طورى كه دليل دلالت كننده به مطلوب غيرحسّى است: اقرار نيز براى تثبيت ايمان و اعتقاد قلبى باشد.
و آنچه در عالم ظاهر براى تأمين زندگى و حصول اطمينان و برقرار شدن اعتماد و اجراى احكام و ترتيب آثار خارجى، مؤثّر است: اقرار كردن به زبان و اظهار ايمان به گفتار است.
پس اقرار در همين محيط محسوس و به وسيله اين وسايل و اشياء خارجى، صورت گرفته، و منشأ آثار قرار مىگيرد.
و ضماير در اين هشت جمله به اشياء رجوع مىكند، زيرا موضوع كلام اشياء منتهي شده است (و فى الأشياء يوجّد فِعالُها).
و نظر در اين هشت جمله: به بحث از وجود ارتباط فيمابين پروردگار متعال و اشياء خارجى است كه: دلالت اشياء به مُفرِّق، و مُبايِن، و تجلّى او به وسيله همين اشياء، و سپس در جهت نفى: وسيله احتجاب، و تحاكم اوهام، و توجّه به غير او، مىباشد و دو قسمت ديگر: استخراج دليل و براهين از محيط خارجى، و واقع شدن اقرار در آن است.
و معرفت به اين هشت امر: تأثير كلّى در مرحله توحيد داشته، و از لوازم ومتمِّمات در تحصيل معرفت به حقيقت توحيد است.
27 - و بالعقول يُعتَقد التصديقُ بالله، وبالإقرارِ يَكمُل الإيمانُ به.

ترجمه
و به سبب عقلها محكم مىگردد و منعقد مىشود ايمان به خداوند متعال و اطمينان به او، و سپس با اقرار كردن به زبان تكميل و تثبيت مىشود ايمان باطنى.

توضيح
در اين دو جمله نتيجه هشت جمله گذشته بيان مىشود: و آن تحقّق ايمان و تكميل آن با اقرار است.
ايمان در عالم باطن و قلب انسان تحقّق پيدا كرده، و اقرار در عالم ظاهر و محسوس صورت مىگيرد.
ايمان با عقول و با تجلّى پروردگار متعال در عقول حاصل مىشود، و چون محيط زندگى ما عالم حسّ و خارج است: لازم است با اقرار به زبان صورت خارجى پيدا كند. و روى همين نظر است كه: در هشت جمله گذشته بعد از تذكّر مطالب و مقدّماتى نفياً و اثباتاً، به موضوع اقرار منتهى شده است.
و ذكر كلمه عقول (و بالعقول) دلالت دارد كه: ضماير گذشته به اشياء راجع بودند به عقول، و اگر نه به آنها عطف شده و گفته مىشد - و بها.
28 - ولا دِيانَةَ إلاّ بعدّ المَعرفةِ (معرفة)، ولامَعرفَةَ الاّ بالإخلاص (إخلاص)، ولا إخلاصَ مَعَ التّشبيه، ولا نَفىَ مع إثباتِ الصِفاتِ للتشبيه (بالتشبيه).

لغت
دِيانَت: خضوع و انقياد در مقابل مقررات معيّن.
مَعرفت: علم و اطّلاع بر چيزى با تمييز خصوصيّات و آثار آن.
إخلاص: تصفيه چيزى است از خلط و آلودگى، روحانى يا مادّى.
تشبيه: تنزيل چيزى است به مقام ديگرى به مناسبت.

ترجمه
و ديانت و حقيقت ديندارى محقّق نگردد مگر پس از حصول معرفت، و معرفت كامل هم پيدا نميشود مگر با حصول حالت اخلاص، و صفت اخلاص نيز با موضوع تشبيه جمع نمىشود، و موضوع تشبيه نفى نشود با اثبات صفاتى كه به عنوان تشبيه ذكر و يادآورى مىگردد.

توضيح
انسان هنگامى در مقابل مقرّرات و احكامى مطيع و خاضع مىشود كه: شناختى از آن برنامه و از خصوصيّات و از مؤسِّس آن داشته باشد، و هر مقدارى كه به ميزان معرفت افزوده شود: اطاعت و خضوع نيز اساسيتر و پابرجاتر خواهد شد.
و هر گاه ديندارى روى تقليد و تعبّد و بدون تحقيق و دقّت و معرفت صورت گرفت: هرگز قابل اعتماد و روى پايه محكم و براساس صحيحى استوار نشده، و با كوچكترين پيش آمدى مضطرب و متزلزل خواهد شد.
پس معرفت و شناسايى پيش از ديانت بايد پيدا بشود، و براى معرفت نيز درجاتى باشد كه با بالا رفتن مراتب معرفت: ديانت نيز بالا خواهد رفت. و معرفت هم متوقّف است به حصول صفت اخلاص، و اخلاص عبارت است از تصفيه فكر و خالص كردن نظر و پاك نمودن قلب از آلودگيها و كدورات و توجّهات نادرست، تا با نيّت صحيح و قصد خالص در تشخيص مطلوب و شناسايي منظور خود قدم بردارد.
و به هر مقدارى كه مقام اخلاص بالاتر برود: معرفت نيز عميقتر و نافذتر خواهد شد.
توضيح اين كه: شناسايى در هر موردى باشد، بايد به وسيله چشم (قوّه باصره بدنى) يا به وسيله بصيرت و بينايى قلب (نورانيّت باطن و روح) صورت بگيرد، و همين طورى كه در ديدن چشم لازم است: موانعى در مقابل ديد چشم نبوده، و خود چشم نيز ضعف و مرض و آلودگى نداشته باشد: ديد و بينايى قلب نيز چنين است، و اخلاص به همين معنى است.
پس به هر مقدارى كه در پاك و تصفيه كردن ديد قلب كوشش بشود: قهراً شناسايى ونظر نافذتر خواهد شد.
و در اين مورد كه نظر به معرفت پيدا كردن به صفات جلال و جمال پروردگار جهان است: لازم است توجّه قلب را فقط به ديدن خداوند متعال محدود كرده، و از صفات مادّى و خصوصيّات جسمانى ذهن خود را تخليه نموده، و صفات الهى را از تشبيه به صفات مخلوقين تنزيه كرد (خ 5).
پس تثبيت صفات برگشت آن به تشبيه كردن است: و به طورى كه در (خ 2) گفته شد، توصيف تحديد كردن است، و محدوديّت از صفات موجودات ممكن است، و چون در ذات و صفات خداوند متعال به تحديد قائل شديم: قهراً او را به مخلوق تشبيه كرده ايم.
و كلمه - للتشبيه: متعلّق است به نفى = لانفى للتشبيه.
29 - فكلُّ ما في الخَلق لايُوجَد فى خالِقه، وكلُّ ما يُمكِن فيه يَمتنعُ مِن (فى) صانِعه، لاتَجرى عليه الحركةُ والسُكون، وكيف يَجرى عليه ما هو أجراه، أو يَعود اليه ما هو ابتدأه.

ترجمه
پس هر آن چيزى كه در مخلوق وجود دارد: در خالق وجود نخواهد داشت، و آنچه ممكن است در مخلوق پيدا شود: ممتنع است در خالق پيدا شود.
پس حركت و سكون در وجود او و بر او جارى نخواهد شد، و چگونه جارى مىشود بر او چيزى كه او آن را اجراء كرده است، و يا چگونه برمىگردد به سوى او چيزى كه او آن را به وجود آورده است.

توضيح
اين جملات در مقام ذكر ضابطه كلّى است براى نفى خالق به مخلوق، و از چند جهت در اينجا لازم است توضيح داده شود:
1 - فكُلّ ما فى الخّلق: خلق از عدم آفريده شده، ومادّه اى براى او منظور نشده است.
آرى ظهور موجودات با اراده تنها كه از جانب خداوند عالم قادر مريد نامحدود صورت مىگيرد: پيدا شده است.
خداوند متعال مىفرمايد: إنّما أمرُه إذا أرادَ شيئاً أن يَقولَ له كُن فيكون 36/83 - كه چون بخواهد چيزى را كه وجود پيدا كند: اظهار مىكند اراده خود را، پس در خارج موجود مىشود.
و آنچه خلق مىشود: از جهت مادّة و صورت، حادث و جديد است، و هيچ گونه سابقه اى براى او نيست.
و در نتيجه هر مخلوقى هر چه دارد حادث بوده، و كمترين شباهتى به وجود خالق تواناى مجرّد و نامحدودى كه با اراده نيرومند و نافذ خود آن را به وجود آورده است: ندارد.
و از اين جا نتيجه مىگيريم كه: آنچه در مخلوق از مادّه و صفات و اشكال و خصوصيّات ديگر ديده شود: مخصوص مخلوق بوده، و صددرصد بايد حكم كنيم كه هيچ گونه از اين خصوصيّات ذاتى و عرضى در وجود خالق پيدا نمىشود.
و اما قول فلاسفه به اشتراك وجود مابين همه موجودات از واجب و ممكن بايد متوجّه باشيم كه وجود از امور عامّه و اعتباريّه است مانند شئ، و كمترين نقشى در ذاتيّات اشياء ندارد.
و از اين لحاظ بهترين تعبير از خداوند متعال: مفهوم و كلمه نور است (اللهُ نُور السَّماوات) آن هم نه آن نورى كه مادّى محسوس يا معنوى و روحانى، كه ما تصوّر و خيال مىكنيم: زيرا آن مخلوق است.
پس مخلوقات تجلّى و ظهور اراده حقّ متعالاند، نه به قول بعضى از محجوبين كه گويند: خلق تجلّى وجود و نور خدا است.
2 - و كلُّ ما يُمكِنُ فيه يَمتنع: اين جمله مانند جمله گذشته است، و مربوط مىشود به عوارض و حالات كه پس از خلقت اصلى مخلوق عارض مىشود.
البتّه گذشته از خود عروض كه كشف از احتياج و فقر عارض و معروض مىكند: هر عارضى بايد متناسب با معروض باشد، مثلاً ضعف و كسالت و مرض و حالات مختلفى كه براى انسان پيدا مىشود: در جمادات و نباتات و ملائكه ديده نمىشود، و همچنين عوارض هر كدام از اين اجناس كه در آن جنس پيدا مىشود.
پس هرگونه از عوارضى كه در وجود مخلوق پديد آيد: صددرصد ممتنع است كه در وجود پروردگار متعال كه معروض نتوان بود، پيدا شود.
3 - لاتَجرِى عليه الحركةُ والسُّكون: حركت و سكون از عوارض عمومى و از خصوصيّات روشن اجسام است: زيرا هر چيزى كه در مكان يا در زمان باشد، قهراً يا در حركت است از مكان و زمان به مكان و نقطه ديگر، و يا در استقرار و سكون است.
و اين معنى در مجرّدات و مخصوصاً در ذات واجب متعال كه نامتناهى و نامحدود است: ممتنع باشد، زيرا حركت و سكون موجب محدوديّت است، و هم از عوارضى است كه در مخلوقات پيدا مىشود.
4 - و كيفَ يَجرى عليه: جريان و عود متناسب با حركت است، و در عين حال: جريان بر وجود خود مُجرى پس از اجراء و ايجاد او جريان را در خارج، و همچنين برگشت و عود جريان بر كسى كه آن را به وجود آورده است: هر دو از محالات بشمار مىرود.
و اين معنى مانند جريان آب است كه پس از جريان پيدا كردن آن در مَجراى خود: برخلاف جريان طبيعى خود حركت كرده و بر نقطه ابتدايى حركت برگشته، و بلكه به سوى مجرى و اجراء كننده حركت نيز منتهى گردد.
البتّه حقيقت اين است كه: اين حركت تنها به ايجاد و احداث خالق موجِد پديد آمده، و خود در خارج وجودى نداشته است.
30 - إذاً لتَفاوَتت ذاتُه، ولتُجَزّء كُنههُ، ولاَمتَنع مِن الأَزَل مَعناه، ولَما كانَ لِلبادئ مَعنىً غيرُ المبْرُوء.

لغت
تفاوُت: اختلافى كه از فوت خصوصيّتى، در هر يك حاصل شود.
تجزّى: داراى اجزاء شدن.
كُنه: جوهر و ذات شئ است.
مَعنى: مقصود خارجى موجود.
بارئ: كسى كه ايجاد و تكوين اشياء مىكند.

ترجمه
در اين هنگام هر آينه از دست داده و فوت مىشود از ذات او خصوصيّتى، و در جوهر و ذات او تجزّى حاصل مىشود، و هر آينه معنى آن از ازليّت امتناع و خوددارى مىكند، و هر آينه خالق صفاتِ مخلوقيّت را به خود گرته و از بارئيّت خارج مىشود.

توضيح
در اين مورد چهار دليل ديگر براى نفى حركت و سكون بيان مىشود:
1 - لَتفاوَتَت ذاتُه: گفته شد كه حركت از حالى و يا از محلّى به حالت و يا مكان ديگر متحوّلأ شدن است.
پس چيزى كه حركت مىكند: پيوسته در تحوّل بوده، و حالت گذشته از او فوت شده و حالت جديدى براى او حادث مىشود.
و در اين حالت (تفاوت) دلالت مى:ند بر عدم ثبوت و استقرار شئ، و اين كه او متقوّم بالذات نبوده، و محتاج و ضعيف و حادث و محدود است.
زيرا چيزى كه ازلى باشد: قائم و غنّىبالذّات شده، و قهراً حادث و محتاج نخواهد بود، و تحوّل و تغيّر به هر صورتى باشد: برخلاف ازليّت است.
2 -و لَتُجزَّء كُهنهُ: و توضيح آن كه: حركت يا مادّى و از محلّى به محلّ ديگر است، و يا معنوى و تحوّل حالت و تبدّل است:
در صورت اول: شئ متحرّك در هر نقطه اى از حركت كه فرض كنيم محدود به آن نقطه و محلّ است، و قهراً آغاز و انجام و وسط و اطرافى دارد، و اين محدوديّت را چون تحليل كنيم: داراى اجزاء و جوانب مىشود.
و هر مركّبى خود محتاج به اجزاء است، و فى ذاته تقوّم و استقلالى ندارد.
و در صورت دوم: تحوّل دلالت مىكند به داشتن حالات مختلف وكم و زياد شدن خصوصيّات ذاتى شئ و تغيّر و اختلاف در آنها، و اين معنى در موجود مجرّد ازلى قابل تصوّر نباشد، و قهرأ بايد محتاج و مركّب و حادث باشد.
3 -ولاَمتَنع مِن الأَزَل: به طورى كه معلوم شد، أزليّت ملازم است با قائم بالذّات و مستقلّ و غناى ذاتى داشتن، تا بتواند هستى و حيات خود را تا به ابد و تا مدّت نامتناهى باقى بدارد، و تحوّل و تغيّر و تفاوت و حركت ومحدوديّت و احتياج ذاتى و ضعف و فقر برخلاف ازليّت خواهد بود.
4 - ولّما كانّ لِلبارِئ مَعنىً: در اين جريانها و فرضيّه هاى گذشته، منظور و برنامه اى كه براى مخلوق محدود ثابت است: براى خالق ثابت مىشود، و صفات وحالات و خصوصيّات مخلوق را براى خالق نسبت مىدهيم.
آرى خالق: مجرّد و نامحدود و نامتناهى و ازلى و ابدى و غنىّبالذّات است.
31 - ولَوحُدَّ له وَراءٌ إذاً حُدَّ له أمامٌ، ولَو التُمِسَ له التّمام إذاً لَزَمَه النُقصانُ، كيفَ يَستَحقّ الأزلَ مَن لايَمنتعُ من الحَدَث، وكيفَ يُنشِئُ الأشياء مَن لايَمتنع مِن الإنشاء، إذأ لَقامَت فيه آيةٌ المَصنوع، ولَتَحوَّل دَليلاً بعدَ ما كانَ مَدلولاً علَيه.

لغت
وَراء: مقابل أمام، و به معنى پشت و پس باشد.
التماس: طلب كردن كه با وصول توأم باشد.
إنشاء: احداث و ايجاد كردن.
آية: نشانه و علامت و أثر.
مَدلولٌ علَيه: دليل شدن ديگرى بر او.

ترجمه
و هر گاه از جانب پشت محدود گشته و آغاز حركت معلوم گردد: قهراً طرف روبروى او نيز محدود خواهد شد، و اگر خواسته شود كه او تتميم و تكميل بشود: ناچار دلالت خواهد كرد به ناقص بودن آن، و چگونه سزاوار ازليّت گردد كسى كه از حادث بودن إبايى ندارد، و چگونه مىتواند اشياء را ايجاد كند آن كسى كه از ايجاد شدن امتناعى نداشته باشد، و در اين صورت آثار و نشانه هاى مصنوع بودن درباره او صدق كرده، و خود دلالت كننده مىشود به خالق و صانع نامحدود ازلى پس از آن كه او مدلول عليه يعنى موجودات ديگر بر او دلالت مىكرد.

توضيح
به مناسبت حركت از نقطه اى به نقطه ديگر صورت گرفته و تحوّل مىشود:
شش امر كه متناسب با حركت است، ذكر مىشود:
1 - لَوحُدَّ له وَراءٌ: چون چيزى از جهت گذشته و ابتداء، زمانى باشد يا مكانى، محدود گشت: قهراً از لحاظ آينده و انجام نيز محدود خواهد بود: زيرا چون ازليّت محقّق نشد، قيام به نفس و تقوّم ذات] و غناى وجودى هم نخواهد بود، و در اين صورت ضعف و فقر و احتياج ذاتى و محدوديّت در وجود استمرار پيدا كرده، و در جهت بقاء و ابديّت نيز متزلزل و متناهى خواهد بود.
2 - ولَو التُمِس له التّمامُ: و هر گاه براى او تماميّت خواسته بشود: دلالت مىكند بر آن كه اوناقص و ناتمام بوده، و محتاج به كمال است.
و حركت هم اغلب براى رسيدن و به دست آوردن مطلوبى است كه بدست نيامده است، خواه مادّى باشد يا معنوى.
پس خداوند متعال هرگز در اعمال خود چنين مطلوبى كه موجب تماميّت وكمال و رفع نيازمندى و ضعف او باشد: ندارد.
3 - كيف يَستحق الأزلَ: كسى كه ازليّت داشتة و غنىّ بالذّات و تقوّم بذاته و ثبات ذاتى دارد: هرگز آثار حدوث يعنى محدوديّت و نيازمندى و ضعف و نقص و جسمانيّت و تركّب در ودجو او ديده نخواهد شد، و بودن اين آثار و خصوصيّات در هر موردى باشد: دلالت بر حدوث خواهد كرد.
4 - كيفَ يُنشِؤ الأشياء: كسى كه خود به وجود آورنده اشياء است: قهراً حيات مطلق و علم و قدرت و اراده نامحدود داشته، و ازلى و ابدى است، و هرگز نمىتواند آثار به وجود آمدن و مخلوق شدن را به خود بپذيرد.
آرى پروردگار جهان ذاتاً نمىتواند حادث و محدود و فقير و مركّب و جسم باشد، زيرا خالق بودن مطلق با حادث بودن ومحدود شدن و محتاج بودن و سابقه احتياج در وجود و پيدايش و اباء نكردن از انشاء شدن: منافات دارد. و هر گاه در وجود او نشانه هايى از مصنوع و ايجاد شدن باشد، قهراً خصوصيّات و نشانه هاى وجود او دلالت خواهد كرد به يك خالق ديگر.
32 - لَيسَ في مُحالِ القَول حُجّةٌ، ولا فِي المَسألة عنه جوابٌ، ولا في مَعناه له تعظيمٌ. ولا في إباءتِه عن الخَلق ضَيمٌ، إلاّ بامتناع الأزلّى أن يُثَنَّى وما لابَدَءَ لَه أن يُبدَء لا إلهَ إلاّ اللهُ العليّ العَظِيم، كذِب العادِلونَ بالله وضَلّوا ضَلالاً بَعيداً وخسِروا خُسراناً مُبيناً، وَصَلَّى اللهُ على محمّدٍ وأهل بيته الطّاهِرين.

لغت
مُحال: برگردانده شده از وجه صواب و صحيح به اعوجاج و خطاء.
حُجّة: آنچه در مقام احتجاج به آن توسّل مىجويند، ما يُحتَجّ به.
إباءة: ارجاع و برگردانيدن.
ضَيم: تجاوز به حقوق ديگرى كردن.
تثنيه: منعطف و منصرف كردن.

ترجمه
نيست در گفتارى كه از حقيقت برگردانده شده است حُجّتى براى اثبات دعوى و ردّ قول مخالفين، و نه در پرسش از آن گفتار معوّج پاسخى كه لازم باشد، ونه در مقصود از آن گفتار تجليل و تعظيمى كه براى پروردگار متعال مناسب باشد، و نه در برگردانيدن و كنار زدن او از مقام و صفات و خصوصيّات مخلوق تجاوز و ظلمى كه به او صورت بگيرد، مگر آن كه ما او را به سبب امتناع او از انعطاف و انصراف از مقام الوهيّت و ازليّت، برگردانيده و تنزيه و تقديس كنيم، و هز از حدوث و ابتداء شدن او كه آغازى براى او نيست و ازلى است دور نماييم.

توضيح
بايد توجّه داشت كه: چون اصول توحيد و كليّات معارف و حقايق الهى روشن و مشهود و يا مستدلّ و برهانى گرديد: توجّه و تمايل به گفتارهاى سست و مخالف و برخلاف حقّ، نه تنها موضوعى را اثبات نمىكند، بلكه موجب تزلزل و اضطراب خود و ديگران بوده، و نورانيّت قلب و ثبات قدم و حالت خضوع و خشوع و بندگى را سست نموده، و وقت گرانمايه را تلف مىكند.
فماذا بعدّ الحقِّ إلاَّ الضَلال 10/32.
ستايش پروردگار متعال را كه: اين بنده ضعيف و قاصر و حقير ومحجوب را توفيق عنايت فرموده، و با لطف و عنايت و توجّه مخصوص او، توانستم اين خطبه شريف و بسيار پرمحتوا و مشحون از حقائق ومعارف و لطائف و دقائق را، با كلمات ساده و مختصر شرح كنم.
و نظر بنده فقط به ترجمه و توضيح مقاصد و معانى جملات خطبه شريف بود، البتّه در حدود فهم قاصر خود، و از اين لحاظ از ذكر آيات كريمه و احاديث شريفه و مطالب متناسبه خوددارى شده است.

از كتاب معرفة الله، ترجمه و شرح روايت توحيديه امام رضا عليه السلام
نوشته سيد حسن مصطفوى

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
برای کامل تر کردن دوستانی که می خواهند از مواردی درباره ی تمامی موارد گلچینی کرده ایم که انشاالله باعث جلب رضایت دوستان گردیده شده باد.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 222
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 15
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 49
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 73
  • بازدید ماه : 157
  • بازدید سال : 583
  • بازدید کلی : 15,862
  • کدهای اختصاصی